از چشم نرگسان که بشوید غبار غمجز اشک دیدگان به کف روضه ارماکنون جهان و باغ به سوز است اندرونچون آتشی که شعله عیان آورد زغماو چون خلیل رسته ز آتش به با…
از چشم نرگسان که بشوید غبار غم | جز اشک دیدگان به کف روضه ارم |
اکنون جهان و باغ به سوز است اندرون | چون آتشی که شعله عیان آورد زغم |
او چون خلیل رسته ز آتش به باغ گل | نمرود وار گشته جهان را غمش رقم |
عالم یکی دم است و چو بینید آن جهان | اینجاست دار فانی و آنجاست ملک جم |
عنقا صفت به خویش زد آتش چو نیک دید | مینوست در بقا و به گیتی بود عدم |
نی گفتم این غلط که نه خود سوخت جان خویش | در سوخت جان او به یکی جذبه ی صنم |
صاحب قلم ادیب و سخنور به دیده اوست | گویم دریغ خویش که نادیدم آن حرم |
آری حریم دوست بود جان عاشقان | چون می رود جهان به سلامت در این الم |
گفت آن خدای جز به گنه نعمتم دریغ | ناید چه کرده ایم و بشد از کف این نعم |
کفران نعمت این گنهی باشدم عظیم | نعمت برفت چون که نهد این گنه قدم |
قدر هنروران نه به تخت است و ملک و جاه | پاس هنروران نه به سیم و زر و درم |
زیور بر این کسان گهر شعر سفتن است | نی چون ملک به کثرت خدام و بر حشم |
رفت از دیار یزد دریغا چنین ادیب | فخر ادب حسین که عِلم است را عَلَم |
نی خیمه ی عزای غمش یزد را بود | بل هر کجا که درنگری گشته زو خیم |
صورتگری که نقش چمن بر ورق نهاد | و آن شاعری که فخر کلام است در عجم |
گویم دریغ رفت زعالم یک اوستاد | نی عالمی است چون نگری نیک چون حَکم |
وصف غمش لسان مرا نیست زآنکه یزد | از کف بداده است چو غواص در به یم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج