قالب شعر: چهار پاره
فقریعنی ؛
آن صدای دستفروش دوره گرد
سوزن خونی، سرنگ خالیِ تزریق گَرد
دشنه ای پنهان به دست نابکاری هرزه گرد
یا فراموشی مرگ مادری، درسالگرد
فقریعنی ؛
درتقاطعهای بی پایانِ دست کودکان
شیشه پاکن های سردِ بی مکان
سوزسرما لرزش تن، بی امان
خواب کودک زیرتاقی یا که روی پلکان
فقریعنی؛
در خیابانی که سرخ است یک چراغ راهنمایی
می فروشد از سر اجبار شاید، از نداری
بوق ممتد جیغ ترمز می نشیند در سواری
ساعتی بعد؛ بازَ پرگار است و این چرخ دواری
فقریعنی؛
خانه ای شش پله پایین تر ز سطح کوچه ای
یک اتاق پنج متری، صاحب تاریکچه ای
دوپتوی مندرس پیچیده آنسودرمیان پیچه ای
کودک است و مادری، گویا شکفته غنچه ای
غنچه هایش کی شکوفامی شود؛ قالیچه ای !
فقریعنی؛
شعرهای بی شعور، بافتن چند واژه آنهم لخت وعور
سر به پا آلوده بودن در غرور
دلبر و دلدار ساختن در تَوّهم؛ از بلــور
فقریعنی؛
سالمندی خانه دارد، مهربان پروانه دارد
ناجوانمردی، رذالت، شرم نیز؛ پیمانه دارد
مهر و عشق و عاطفه در آدمی، بیعانه دارد
معرفت؛ برچیده دُکّان رفته درآنسوی آب میخانه دارد
فقر یعنی؛
سر برای ناکسان آویختن
سینه از درمانِ دردِ بی علاجی سوختن
لب اگر آماج فریاد ، ترس فردا دوختن
فقر یعنی ؛
قهر شادی، خنده هامان سهم آن ژنهای عالی
سفره رنگین است به عکس مرغ و ماهی
خفته در پهنای آن خشکیده آنهم، نان خالی
فقر امید است نشیند تا رسد یک دست یاری
فقریعنی؛
بسته است او چشم و گوش
قصه شیرین و لیلا می برد او را ز هوش
گرچه تلخ است روزگار، گوید که نوش
خواب و بیداری چه توفیر، بختکی افتاده رُوش
فقر یعنی؛
آدمی غرق گناه، دست افتاده نگیرد در پناه
حسرت عمریست که آخر شد تباه
گر چه بینا باشد اما؛ آخرش افتد به چاه