فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 18 اردیبهشت 1403

علی واحد پاک

علی واحد پاک
علی واحد پاک

علی واحد پاک

نگاهی کوتاه به زندگی نامه شاعر گرامی جناب آقای علی واحد پاک

علی واحد پاک از شاعران متولد دهه شصت خورشیدی می باشد.

علی واحد پاک خواجه  فرزند رستم علی در شهریور سال 1362خورشیدی در یکی از روستاهای توابع کبودرآهنگ در خانواده ای روستایی و مذهبی به دنیا آمد.در سن شش سالگی به همراه خانواده به همدان مهاجرت و در یکی از مناطق حومه ی شهر همدان به نام شهرک ولیعصر(عج) سکنا گزیدند.

علی واحد پاک در رشته ی ادبیات و علوم انسانی دیپلم گرفت سپس در رشته ی حسابداری به تحصیلات دانشگاهی ادامه دادو موفق به کسب مدرک لیسانس شد.

علی واحد پاک در ادامه ی تحصیلات خود بر حسب علاقه به رشته ی فلسفه روی آوردو هم اکنون دانشجوی دکترای فلسفه دانشگاه پیام نور تهران است

وی علاوه بر فعالیت های علمی ، به فعالیت های ورزشی،فرهنگی، هنری، ادبی،مذهبی هم اهتمام دارد و اهل ادبیات و شعر و شاعری نیز می باشد ودر قالب های شعری شعرسپید کار می کندو هم اکنون به عنوان یکی از اعضای فعال انجمن ادبی شهید آوینی شهر ک ولیعصر (عج) فعالیت می کند و چندین سال به عنوان عضوی از هیئت مدیره این انجمن مشغول فعالیت بوده و هستند واز اعضاء هیئت موسس انجمن ادبی شهید آوینی همدان است و همچنین در زمینه داستان نیز دستی بر آتش دارند.

نمونه ای از آثار ایشان:

یک بهار انتظار

یک تابستان انتظار

یک پاییز انتظار

یک زمستان روسفیدمان خواهد کرد

*

آهوی تیز پا

پلنگ دریا

فرشته ی رویای من

تورا روزی خواهم چید

از آسمان زیبایی ات

و همراه با قاصدک ها

روانه تقدیرت خواهم کرد

تا ستارگان

دنباله دار  زیبایی ات باشند

ای آبی بنفش رویای سپید من…

 

*

 

مادرم هندوانه قاچ می کند

پدرم انار

هردو به هم لبخند می زنند

ومن…

ترش و شیرین

دانه به دانه

متولد می شوم

*

 

پر می شد از مهمان ناخوانده

دور کرسی ،روی گلیم مادر بزرگ

برکت می بارید از جیب کت و سفره ی پدر بزرگ

روی دار قالی

کنار طاقچه ی ایوان

دستی نقش می زد

گره به گره

تاریکی را

در چشمانش

و تاب می داد دستی دیگر

میخ به میخ

کنج اتاق

در گهواره ای کودکی اش را

و روی شعله ی اجاقی

حاجت می داد

دیگ کوچکش

هر رهگذری را

 

*

حالا دیگر

تنور سرد

سفره ی خالی

گهواره ای ساکن

مادر بزرگ بخواب ،یلدا رفته است

بوی اسفند همه جا پیچیده

پشت پنجره ی خانمان گربه ای یخ زده است

و جامانده لنگه کفشی روی برف

با ردپایی تاول زده از یخ

انگار دوباره صدایش کرده بود

کسی از دور

عصایش را برداشت

کلاهش را گذاشت

به خود خندیدو رفت پدر بزرگ
*****

 

چوپان دروغ گو:

چوپان فریاد زد گرگ آمد، گرگ آمد
مردم به فریادهایش اعتنا نکردند؛
یکی از آنها گفت ما همه حکایت چوپان دروغگو را شنیده ایم و سپس همگی خندیدند.
چوپان به ناچار با گرگ در افتاد و بعد از تلاشی طاقت فرسا گوسفندان را نجات داد؛هنگام غروب با چهره ای خراشیده و تنی زخمی به روستا برگشت.
فردای آن روز دوباره صدای چوپان به گوش رسید گرگ آمد ،گرگ آمد،مردم بازهم به او اعتنا نکردند؛چوپان به تنهایی با گرگ گلاویز شد و به هرقیمتی شده این بار هم گوسفندان را نجات داد.
هنگام عصربا سر رویی خون آلود وتنی زخمی تر از روز قبل به روستا بر می گشت مردم با تمسخر گفتند:بازهم گرگ به گله زده بود؟یا با سگها کشتی گرفتی؟
چوپان فقط سکوت کرد و هیچ جوابی نداد
روز سوم نزدیک غروب آفتاب گله ی گوسفندان به روستا بازگشت؛اما خبری از چوپان نشد مردم روستا پس از سرشماری گوسفندان و اطمینان از کم و کاست آن ها ، برای یافتن  چوپان رفتند
اما هنگامی اورا یافتند که جنازه ی خونین اش ، بی جان در کنار لاشه ی گرگی افتاده بود.

علی واحد پاک