فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 18 اردیبهشت 1403

عبد الحمید رحمانیان

تصویر تست
عبد الحمید رحمانیان  پاییز سوگناک پنجاه و یک بود که در سایه سار نخلستان های جنوب به زندگی لبخند زد ۰آیه های موزون  شعر در زبان اجداد مادری اش هویدا بود  و لذا وراثت نقش آشکار و نهانی در گشودن زبان شعرش داشت ۰ نخستین  بار در  فراغت های  دبیرستان بود  که زمزمه های موزونش خود بخود  تشخص شعری یافت ،انجمن ادبی دیرپای شهرستان   کوچک استان  استعدادهای  نوجوانی اش را  در آغوش خود  کشید و  از آن پس پای ثابت جلسات انجمن  ادبی  جهرم و شب های شعر  این  شهر مومن   شد تا   اینکه در دانشگاه بهشتی تهران  برای خواندن  رشته ی حقوق  قضایی   پذیرفته شد  ۰ جلسات  خانگی و‌محفلی شعر تهران  در شکوفایی  ذهن و زبان ادبی او  بسیار  تعیین کننده شد و بزودی  شعر رحمانیان را به جراید و‌مجلات ادبی  مطرح  دهه ی هفتاد  کشاند ۰ او حالا  کارشناس ادبی  روزنامه  و‌چند مجله   شده بود  و  در همایش های شعر ایران  مکررا  به شعرخوانی  دعوت می شد ۰ سال ۷۷ به فارس بازگشت  و در این استان منشاء خدمات فرهنگی و رسانه ای متعدد شد  ؛ حضور  و عضویت در شورای شعر و موسیقی رسانه ی ملی ،کارشناس ادبی و دبیر انجمن  شعر حوزه ی هنری ،    سردبیری هفته نامه ی نخلهای سرفراز ، و داوری  بسیاری از مسابقات و همایش های  ادبی تنها بخشی از حوزه ی خدمات  فرهنگی این شاعر  پارسی است

نمی دانم چه حالی در من افتاده ست
چرا آتش در این پیراهن افتاده ست

چرا زیبا به چشمم سنگ می ماند
چرا یکباره چشم از دیدن افتاده ست

نه چیزی نیست، باران است و می بارد
… ولی نه! اتفاقی حتماً افتاده ست

و حتی از تب این اتفاق امشب
خبر در دخمه های دشمن افتاده ست

به روی آفتاب تند تقدیرم
گمانم سایه های یک زن افتاده ست!

نمی دانم خدا شاید نمی بیند:
بهشتی را که در این دامن افتاده ست!

مرا سنگین ترین روح زمین خوانید
مرا حق زنی بر گردن افتاده ست

به گرمی های چشم آن زن زیبا
اجاق خانه ی ما روشن افتاده ست

تنم در ابتدای یک طلب مانده است
لبم در شوق یک بوسیدن افتاده است

خیال گفتن یک راز با من بود
ولی … دیگر … زبان … از … گفتن … افتاده ست!

عبدالحميد رحمانیان
من خسته ام از این جهان خاک خورده
از شهر از این پادگان خاک خورده

روح بلاتکلیف من را وا گذارید
تا وانماند این دهان خاک خورده

منشور استعفای من در زیر پاها
افتاده مثل یک پلان خاک خورده

بگذار تا من یک شبان ساده باشم
مثل همین بابا امان خاک خورده

وقتی مرا از توپ تهمتها امان نیست
می خواهم امشب استکان خاک خورده –

را سرکشم با پیکی از خلار شیراز
همراه با رزمندگان خاک خورده

ای کاش من از آن قطار افتاده بودم
در زیر ریل آسمان خاک خورده

له می شدم خود را نمیدیدم که دارم
بر می خورم بامردگان خاک خورده

حالا سزاوار است تا خود راببینم
درتوبه یک نوجوان خاک خورده

تقدیر من را بعد ازاین باید بخوانند
پشت مفاتیح الجنان خاک خورده

عبدالحميد رحمانيان

تو سرد و یخ زده ای ، رو به آفتاب بایست
نه آفتاب ، که رو بر من مذاب بایست

چنین که آمده ای سردو بی صدا خوش نیست
بخند وتار بزن ، پیش من خراب بایست

سوال کردم و گفتی” بله تو مال منی”
بیا و مرد بمان، روی آن جواب بایست

تو انتخاب منی، پای عهد خود هستم
من انتخاب توام ، پای انتخاب بایست

اگر حساب من وعشق و زندگی  نکنی
بایست منتظر مرگ بی حساب بایست

چنان که سبز شود زیر پای تو زقوم –
چنان که تازه شود آیه عذاب بایست

بایست منتظر هر چه هر که می خواهی
بایست منتظر سایه و سراب بایست

دعا نموده ام آتش بگیری آب شوی
در انتظار دعاهای مستجاب بایست!

“توخود حجاب خودی” شاعر اینچنین گفته ست
تو خویش را بشکن ساده بی نقاب بایست

وفا اگر نه تفاوت نمی کند چه کنی
بمیر، زنده بمان، یا برو، بخواب، بایست

اگر که از غزلم منقلب شدی ،فردا
دوباره نبش خیابان انقلاب بایست

عبدالحميد رحمانيان
صدا صدای عبور پرندگان قمی ست
صدای زلزله های انرژی اتمی ست
صدای  ضربدری روی نقشه ی ایران
فرار منطقی آرش کمانگیران
سوال صنعتی ژورنالیست های جهان
جواب سنتی روزنامه ی کیهان
شعور مخفی فرزندهای بن لادن
به جان ریشه ی اسلام ناب افتان
صدور خانگی دختران ایرانی
زنان چندم قدیس های لبنانی
پریش خاطر دریای زرد بوشهرم
همیشه منتظر صبح اول مهرم
که زنگ اول یک سال کهنه را بزنند
دوباره پنبه مردی برهنه را بزنند
که فقر آمده تا چانه اش به مهمانی
به کفر آمده با خنده مسلمانی
..
جهان برای هبوطی دوباره آماده ست
کسی به زور مرا با تو آشتی داده ست
کسی که شانه کند زلف های مسکین را
بپیچد از سر شب نسخه ی فلسطین را
جهان سوم ما مبتلا به شب کوری ست
همیشه منتظر یک رئیس جمهموری ست
که باد می وزد از گیسوی شکن شکنش
جهان سوم ما گوشه ایست از وطنش
عبدالحميد رحمانيان
مردي نه !رعدي در شب پامير پيچيد
بر گردنم يك داغ دامنگير پيچيد

مي خواستم ماه بدخشانم تو باشي
اما شبي گردونه ي تقدير پيچيد

من خواب تلخي ديده بودم خواب يك مرگ
مرگي كه در اين خواب بد تعبير پيچيد

من خواب مي ديدم كه در توفان يك خون
طومار قوم با خدا درگير پيچيد

من مانده بودم مات مرداني موقت
وقتي صداي ممتد آژير پيچيد

بمبي ، صدايي ، گردبادي ، سيب داغي
در پنجشير افتاد و تا پامير پيچيد

بم شد صدا ، فرياد مردي منقرض شد
صبح از اذان افتاد و صوتي زير پيچيد

بعد از تو اي زخم برادر خورده اي مرد!
اين سرزمين اين جاده در زنجير پيچيد

عكسي شد و جاي تو را اي ماه پر كرد
آهي كه در اين قاب بي تصوير پيچيد

باشد كه فردا آفتابي تر بتابد
خوني كه در رگ هاي اين شمشير پيچید

مي خواستم تفسيري از نامت بسازم
عقل از تحير ماند و در تفسير پيچيد !
عبدالحميد  رحمانيان