عشوه دادستی که من در بی وفایی نیستمبس کن آخر بس کن آخر روستایی نیستمچون جدا کردی بـه خنجر عاشقان را بـند بـندچـون مرا گویی کـه دربـند جـدایی نیسـتـممـ…
عشوه دادستی که من در بی وفایی نیستم | بس کن آخر بس کن آخر روستایی نیستم |
چون جدا کردی بـه خنجر عاشقان را بـند بـند | چـون مرا گویی کـه دربـند جـدایی نیسـتـم |
مـن یکـی کـوهـم ز آهـن در مـیان عـاشـقـان | مـن ز هر بـادی نگـردم من هوایی نیسـتـم |
مـن چـو آب و روغـنم هرگـز نیامـیزم بـه کـس | زانک من جـان غریبـم این سرایی نیسـتـم |
ای در انـدیشـه فـرورفـتـه کـه آوه چـون کـنـم | خود بـگو من کدخـدایم من خدایی نیستـم |
مـن نـگـویم چـون کـنـم دریا مـرا تـا چـون بـرد | غرقه ام در بـحـر و دربـند سـقایی نیسـتـم |
در غـم آنـم کـه او خـود را نـمـاید بـی حـجـاب | هیچ اندربـند خـویش و خـودنمایی نیسـتـم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج