ای آن کــه بــر اســب بــقــا از دیـر فــانــی مــی رویدانـا و بـینـای رهـی آن سـو کـه دانـی مـی رویبـی همره جـسم و عرض بـی دام و دانه و بـی غرضاز تـل…
ای آن کــه بــر اســب بــقــا از دیـر فــانــی مــی روی | دانـا و بـینـای رهـی آن سـو کـه دانـی مـی روی |
بـی همره جـسم و عرض بـی دام و دانه و بـی غرض | از تـلـخـکـامـی مـی رهی در کـامـرانی می روی |
نی همچـو عقل دانه چـین نی همچـو نفس پـر ز کین | نـی روح حـیوان زمـین تـو جـان جـانـی مـی روی |
ای چـون فـلـک دربــافـتــه ای هـمـچـو مـه درتــافـتــه | از ره نـشـانـی یافـتـه در بـی نـشـانی مـی روی |
ای غــرقــه ســودای او ای بــیــخــود از صــهــبــای او | از مـدرســه اســمـای او انـدر مـعـانـی مـی روی |
ای خـوی تــو چــون آب جــو داده زمـیـن را رنـگ و بــو | تـا کـس نـپـندارد کـه تـو بـی ارمـغـانی مـی روی |
کـو ســایـه مـنـصـور حــق تــا فـاش فـرمـایـد ســبــق | کز مستـعینی می رهی در مستـعانی می روی |
شـب کـاروان هـا زیـن جـهـان بـر مـی رود تـا آسـمـان | تـو خـود بـه تـنهایی خـود صـد کـاروانی می روی |
ای آفـــتـــاب آن جـــهــان در ذره ای چـــونــی نــهــان | وی پـادشـاه شـه نشـان در پـاسـبـانی می روی |
ای بـس طلسمات عجـب بـستـی بـرون از روز و شب | تـا چـشـم پـنـدارد کـه تـو اندر مـکـانی مـی روی |
ای لـطـف غـیبـی چـند تـو شـکـل بـهاری مـی شـوی | وی عـدل مـطـلـق چـند تـو اندر خـزانی می روی |
آخــر بـــرون آ زیــن صــور چــادر بــرون افــکــن ز ســر | تـا چـنـد در رنـگ بـشـر در گـلـه بـانـی مـی روی |
ای ظاهر و پنهان چو جان وی چاکر و سلطان چو جان | کی بینمت پنهان چو جان در بی زبانی می روی |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج