بـگفـتـم عـذر بـا دلبـر کـه بـی گه بـود و تـرسـیدمجـوابـم داد کـای زیـرک بـگـاهـت نـیـز هـم دیـدمبــگـفـتـم ای پــسـنـدیـده چـو دیـدی گـیـر نـادیـدهبـ…
بـگفـتـم عـذر بـا دلبـر کـه بـی گه بـود و تـرسـیدم | جـوابـم داد کـای زیـرک بـگـاهـت نـیـز هـم دیـدم |
بــگـفـتـم ای پــسـنـدیـده چـو دیـدی گـیـر نـادیـده | بـگفت او ناپـسـندت را بـه لطف خـود پـسـندیدم |
بـگفتـم گر چـه شد تـقصیر دل هرگز نگردیده ست | بگفت آن را هم از من دان که من از دل نگردیدم |
بـگـفـتـم هـجـر خـونـم خـورد بـشـنـو آه مـهجـوران | بـگفـت آن دام لطـف ماسـت کاندر پـات پـیچـیدم |
چو یوسف کابن یامین را به مکر از دشمنان بستد | تـو را هـم مـتـهـم کـردنـد و مـن پـیمـانـه دزدیدم |
بـگفـتـم روز بـی گاه اسـت و بـس ره دور گفـتـا رو | بـه مـن بـنگـر بـه ره مـنگـر کـه من ره را نوردیدم |
بـه گاه و بـی گه عالم چـه بـاشد پـیش این قدرت | کـه مـن اسـرار پـنهان را بـر این اسـبـاب نبـریدم |
اگـر عـقـل خــلـایـق را هـمـه بــر هـمـدگـر بــنـدی | نـیابـد سـر لـطـف مـا مـگـر آن جـان کـه بـگـزیدم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج