فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 17 بهمن 1403

پایگاه خبری شاعر

شماره ٦١٠: به حق روی تو که من چنین رویی ندیدستم

بـه حـق روی تـو کـه مـن چـنـین رویی نـدیدسـتـمچـه مانی تـو بـدان صورت که از مردم شنیدسـتـمچنین بـاغی در این عالم نرستـه ست و نروید همنه در خـواب و نه …

بـه حـق روی تـو کـه مـن چـنـین رویی نـدیدسـتـمچـه مانی تـو بـدان صورت که از مردم شنیدسـتـم
چنین بـاغی در این عالم نرستـه ست و نروید همنه در خـواب و نه بـیداری چـنین مـیوه نچـیدسـتـم
دعـای یـک پــدر نـبــود دعـای صــد نـبــی بــاشــدکز این سان دولتی گشتم بدین دولت رسیدستم
شـنیدم ز آسـمان روزی کـه دارم از غـمت سـوزیز رفـعـت های سـوز او در این گردش خـمیدسـتـم
مـرا می گـوید اندیشـه ز عـشـق آموخـتـم پـیشـهز عـدل دوسـت قـفـلسـتـم ز لطـف او کـلیدسـتـم
گــرفــتــه هـر یـکــی ذره یـکــی آیـیـنـه پــیـش روکـز آن آییـنـه گـر این را بـه نـرخ جـان خـریـدسـتـم
کـدام اسـت او یکـی اویی هـمـه اوهـا از او بـوییکـه از بـعـدش یـزیـدسـتـم ز قـربـش بـایزیـدسـتـم
بـگفتـم نیشـکر را من که از کی پـرشـکر گشـتـیاشارت کرد سـوی تـو کز انفاسـش چـشیدسـتـم
به جان گفتم که چون غنچه چرا چهره نهان کردیبـگفت از شرم روی او بـه جـسم اندر خـزیدسـتـم
جـهـان پـیر را گـفـتـم کـه هـم بـنـدی و هم پـنـدیبـگـفـتـا گـر چـه پـیرم مـن ولـیک او را مـریدسـتـم
چـو سوسن صد زبـان دارد جـهان در شکر و آزادیکـز آن جـان و جـهان خـورش مزید اندر مزیدسـتـم
بــهـار آمـد چـو طـاووسـی هـزاران رنـگ بــر پــرشکـه مـن از بـاغ حـسـن او بـدین جـانب پـریدسـتـم
ز بـهر عـشـرت جـان هـا کـشـیدم راح و ریحـان هابــرای رنـج رنـجــوران عـقـاقـیـری کـشـیـدســتــم
شـبــی عـشـق فـریـبــنـده بــیـامـد جـانـب بــنـدهکـه بـسـم الله کـه تـتـماجـی بـرای تـو پـزیدسـتـم
یـکـی تــتــمـاج آورد او کـه گـم کـردم سـر رشـتـهشکستـم سوزن آن سـاعت گریبـان ها دریدستـم
چـو نوشـیدم ز تـتـماجـش فـروکوبـید چـون سـیرمچـو طزلق رو تـرش کردم کز آن شیرین بـریدستـم
بـه دسـت من بـجـز سـیخـی از آن تـتـمـاج او نامدولی چـون سـیخ سـرتـیزم در آنچ مسـتـفیدسـتـم
به هر بـرگی از آن تتماج بـشکفته ست نوعی گلشکوفه کرد هر بـاغی که چون من بـشکفیدستم
شـکوفه چـون همی ریزد عقیبـش میوه می خـیزدبـقـا در نـفـی دان کـه مـن بـدیـد از نـابـدیـدسـتـم
هــمــه بــالــیــدن عــاشــق پــی پــالــودنــی آیـدپـی قـربــان هـمـی دان تـو هـر آنـچ پـروریـدسـتـم
نــدارد فــایـده چــیـزی بــجــز هـنــگــام کــاهـیـدنگزافه نیسـت این که من ز غم کاهش گزیدسـتـم
بـنـال ای یار چـون سـرنـا کـه سـرنـا بـهـر مـا نـالـداز آن دم هـا پــرآتــش کـه در سـرنـا دمـیـدسـتــم
مـجــو از مـن سـخـن دیـگـر بــرو در روضـه اخــضـراز آن حـسن و از آن منظر بـجـو که من خریدستـم

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج