چـندان حـلـاوت و مـزه و مسـتـی و گـشـاددر چشم های مست تو نقاش چون نهادچـشـمـت بـیافـرید بـه هـر دم هزار چـشـمزیـرا خــدا ز قــدرت خــود قـدرتــش بــدا…
چـندان حـلـاوت و مـزه و مسـتـی و گـشـاد | در چشم های مست تو نقاش چون نهاد |
چـشـمـت بـیافـرید بـه هـر دم هزار چـشـم | زیـرا خــدا ز قــدرت خــود قـدرتــش بــداد |
وان جـمله چشم ها شده حیران چشم تـو | که صـد هزار رحـمت بـر چـشـم هات بـاد |
بـر تـخت سلطنت بـنشستـست چشم تـو | هر جـان که دید چشم تـو را گفت داد داد |
گفتم که چشم چرخ چنین چشم هیچ دید | سوگند خـورد و گفت مرا نیسـت هیچ یاد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج