تـو از خـواری همـی نـالـی نمـی بـینی عـنایت هامخـواه از حـق عـنایت ها و یا کـم کن شـکـایت هاتـو را عـزت هـمـی بــایـد کـه آن فـرعـون را شـایـدبده آن ع…
تـو از خـواری همـی نـالـی نمـی بـینی عـنایت ها | مخـواه از حـق عـنایت ها و یا کـم کن شـکـایت ها |
تـو را عـزت هـمـی بــایـد کـه آن فـرعـون را شـایـد | بده آن عشق و بستان تو چو فرعون این ولایت ها |
خنک جانی که خواری را بـه جان ز اول نهد بـر سر | پـی اومـید آن بـخـتـی کـه هسـت انـدر نـهایت ها |
دهان پـرپـسـت می خـواهی مزن سرنای دولت را | نـتـانـد خـوانـدن مـقـری دهـان پــرپـسـت آیـت هـا |
ازان دریا هزاران شاخ شد هر سـوی و جـویی شد | بـه بـاغ جـان هر خـلـقـی کـنـد آن جـو کـفـایت هـا |
دلـا منگـر بـه هر شـاخـی کـه در تـنگـی فـرومانی | بــه اول بــنـگـر و آخـر کـه جــمـع آیـنـد غـایـت هـا |
اگـر خـوکـی فـتـد در مشـک و آدم زاد در سـرگـین | رود هـر یـک بــه اصـل خــود ز ارزاق و کـفـایـت هـا |
سـگ گـرگـیـن ایـن در بــه ز شـیـران هـمـه عـالـم | کـه لـاف عــشــق حــق دارد و او دانـد وقـایـت هـا |
تــو بــدنـامـی عـاشــق را مـنـه بــا خــواری دونـان | کـه هسـت اندر قـفـای او ز شـاه عـشـق رایت ها |
چـو دیـگ از زر بــود او را سـیـه رویـی چـه غـم آرد | که از جـانش همی تـابـد بـه هر زخمی حکایت ها |
تو شادی کن ز شمس الدین تبریزی و از عشقش | که از عشـقش صـفا یابـی و از لطفش حـمایت ها |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج