صـاحــبــا عـمـر عـزیـزسـت غـنـیـمـت دانـشگـوی خـیری کـه تـوانی بـبـر از میدانشچـیسـت دوران ریاسـت که فلک بـا همه قدرحـاصـل آنـسـت کـه دایم نـبـود دور…
صـاحــبــا عـمـر عـزیـزسـت غـنـیـمـت دانـش | گـوی خـیری کـه تـوانی بـبـر از میدانش |
چـیسـت دوران ریاسـت که فلک بـا همه قدر | حـاصـل آنـسـت کـه دایم نـبـود دورانـش |
آن خـدایسـت تـعـالـی، مـلـک الـملـک قـدیم | کـه تـغـیـیـر نـکـنـد مـلـکـت جـاویـدانـش |
جای گریه ست برین عمر که چون غنچه گل | پــنـجــروزسـت بــقـای دهـن خـنـدانـش |
دهـنـی شــیـر بــه کـودک نـدهـد مـادر دهـر | کـه دگـربـاره بـه خـون در نـبـرد دنـدانش |
مــقــبــل امــروز کــنــد داروی درد دل ریــش | کـه پـس از مرگ میسـر نشـود درمانش |
هر کـه دانه نفـشـاند بـه زمـسـتـان در خـاک | نـاامـیدی بـود از دخـل بـه تـابـسـتـانـش |
گـر عـمـارت کـنـی از بـهـر نـشـسـتـن شـاید | ورنـه از بـهـر گـذشـتـن مـکـن آبــادانـش |
دســت در دامـن مـردان زن و انـدیـشـه مـدار | هر که با نوح نشیند چه غم از طوفانش |
مــعــرفــت داری و ســرمــایــه بـــازرگــانــی | چـه بـه از دولت بـاقی بـده و بـستـانش |
دولـتـت بــاد وگـر از روی حـقـیـقـت بــرسـی | دولـت آنسـت کـه مـحـمود بـود پـایانش |
خـوی سـعدیسـت نصیحـت چـه کند گر نکند | مـشـک دارد نـتـوانـد کـه کـنـد پـنهانـش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج