شـد وقت مرگ نوش لبـی هم نشین مراعـمـر دوبـاره شـد نـفـس واپـسـین مـرابـا صد هزار حـسـرت از آن کو گذشـتـه اموا حــســرتــا اگـر بــگـذارد چــنـیـن مـرا…
شـد وقت مرگ نوش لبـی هم نشین مرا | عـمـر دوبـاره شـد نـفـس واپـسـین مـرا |
بـا صد هزار حـسـرت از آن کو گذشـتـه ام | وا حــســرتــا اگـر بــگـذارد چــنـیـن مـرا |
چـون بـرکنم ز سـینه سیمین دوسـت دل | کــه ایـزد نـداده اســت دل آهـنـیـن مـرا |
گفتم به چشم عقل نیفتم به چاه عشق | بـسـتـی نظـر ز نرگس سـحـر آفرین مرا |
در وعده گاه وصل تـو جـانم بـه لب رسـید | امید مهر دادی و کـشـتـی بـه کـین مـرا |
زان گه کـه بـا دو زلف تـو الفـت گرفـت دل | آســوده کـردی از غــم دنـیـا و دیـن مـرا |
بـا آن کـه آب دیده ام از سـر گـذشـت بـاز | خـاک در تـو پـاک نگـشـت از جـبـین مرا |
نازم خـیال خـاتـم لـعـلـت کـه همچـو جـم | آفــاق را کــشــیـد بــه زیـر نـگــیـن مــرا |
داد آگـــهــی ز خـــاصـــیــت آب زنــدگــی | زهری که ریخت عشق تو در انگبین مرا |
گـشـتـم نشـان سـخـت کـمـانی فـروغـیا | یا رب مـبـاد چـشـم فـلـک در کـمین مرا |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج