صـف مژگان تـو بـشـکسـت چـنان دل ها راکه کسی نشکند این گونه صف اعدا رانیش خـاری اگر از نخـل تـو خـواهم خـوردنکـافـرم ، کـافـر، اگـر نوش کـنم خـرما راگـ…
صـف مژگان تـو بـشـکسـت چـنان دل ها را | که کسی نشکند این گونه صف اعدا را |
نیش خـاری اگر از نخـل تـو خـواهم خـوردن | کـافـرم ، کـافـر، اگـر نوش کـنم خـرما را |
گـر ســتــانـد ز صـبــا گـرد رهـت را نـرگـس | ای بــســا نــور دهــد دیـده نــابــیـنــا را |
بـی بـها جـنس وفـا مـاند هزاران افـسـوس | که ندانسـت کـسـی قـیمت این کـالا را |
حـالـیـا گـر قـدح بـاده تـو را هـسـت بـنـوش | که نخـورده سـت کس امروز غم فردا را |
کـسـی از شـمع در این جـمع نپـرسـد آخـر | کـز چـه رو سـوخـتـه پـروانه بـی پـروا را |
عـشـق پـیرانه سـرم شـیفـتـه طـفلی کرد | کـه بـه یک غـمـزه زند راه دو صـد دانا را |
سیلی از گریه من خاست ولی می ترسم | که بـلایی رسـد آن سـرو سـهی بـالا را |
بـه جز از اشک فروغی که ز چشم تو فتـاد | قـطـره دیدی کـه نـیـارد بـه نـظـر دریـا را |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج