چـنین که بـرده شـراب لبـت ز دسـت مرامـگـر بـه دامـن مـحـشـر بـرنـد مـسـت مـراچـگـونه از سـرکـویت تـوان کـشـیدن پـایکـه کـرده هر سـر موی تـو پـای بـسـت…
چـنین که بـرده شـراب لبـت ز دسـت مرا | مـگـر بـه دامـن مـحـشـر بـرنـد مـسـت مـرا |
چـگـونه از سـرکـویت تـوان کـشـیدن پـای | کـه کـرده هر سـر موی تـو پـای بـسـت مرا |
کبـود شـد فـلک از رشـک سـربـلندی من | که عشق سرو بـلند تـو ساخـت پـست مرا |
بـدین امید که یک لحـظـه بـا تـو بـنشـینم | هـزار نـاوک حـسـرت بـه دل نـشـسـت مـرا |
بـه نیم بـوسـه تـوان صـد هزار جـان دادن | از آن دو لـعـل مـی آلـود مـی پــرســت مـرا |
کنون نه مست نگاه تو گشتم ای ساقی | که هسـت مسـتـی این بـاده از السـت مرا |
نشستـه خیل غمش در دل شکسته من | درسـت شد همه کاری از این شکست مرا |
خوشم بـه سینه مجروح خویشتـن یا رب | جـراحـتـش مرساد آن که سینه خست مرا |
پـرسـتـش صنمی می کنم فروغی سـان | که عشقش از پی این کار کرده هست مرا |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج