تا بـود بـار غمت بـر دل بـی هوش مراسـوز عشقت ننشاند ز جـگر جـوش مرانگـذرد یاد گـل و سـنـبـلـم اندر خـاطـرتـا بـه خـاطـر بـود آن زلف و بـناگوش مراشـربـ…
تا بـود بـار غمت بـر دل بـی هوش مرا | سـوز عشقت ننشاند ز جـگر جـوش مرا |
نگـذرد یاد گـل و سـنـبـلـم اندر خـاطـر | تـا بـه خـاطـر بـود آن زلف و بـناگوش مرا |
شـربـتـی تـلـخـتـر از زهر فـراقـت بـاید | تــا کـنـد لـذت وصــل تــو فــرامـوش مـرا |
هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین | روزی ار بـا تـو نشد دسـت در آغوش مرا |
بـی دهان تـو اگر صـد قدح نوش دهند | بـه دهان تـو کـه زهر آید از آن نـوش مـرا |
سعدی اندر کف جـلاد غمت می گوید | بنده ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج