بـرخـیـز تـا یـک سـو نـهـیـم ایـن دلـق ازرق فـام رابـر بـاد قـلـاشـی دهـیـم این شـرک تـقـوا نـام راهر ساعت از نو قبـله ای بـا بـت پـرستی می رودتـوحـید…
بـرخـیـز تـا یـک سـو نـهـیـم ایـن دلـق ازرق فـام را | بـر بـاد قـلـاشـی دهـیـم این شـرک تـقـوا نـام را |
هر ساعت از نو قبـله ای بـا بـت پـرستی می رود | تـوحـید بـر ما عـرضـه کـن تـا بـشـکنیم اصـنام را |
مـی بــا جـوانـان خـوردنـم بــاری تـمـنـا مـی کـنـد | تـا کـودکـان در پــی فـتـنـد ایـن پـیـر دردآشـام را |
از مـایـه بــیـچــارگـی قـطــمـیـر مـردم مـی شــود | مـاخـولـیای مـهـتـری سـگ مـی کـنـد بـلـعـام را |
زین تـنگنای خـلوتـم خـاطـر بـه صـحـرا می کـشـد | کز بـوستـان بـاد سحـر خـوش می دهد پـیغام را |
غـافـل مبـاش ار عـاقـلی دریاب اگـر صـاحـب دلی | بــاشـد کـه نـتـوان یـافـتـن دیـگـر چـنـیـن ایـام را |
جایی که سرو بـوستـان بـا پـای چوبـین می چمد | مـا نـیـز در رقـص آوریـم آن سـرو سـیـم انـدام را |
دلـبـندم آن پـیمـان گـسـل منظـور چـشـم آرام دل | نـی نـی دلـارامـش مـخـوان کـز دل بــبـرد آرام را |
دنیا و دین و صـبـر و عـقل از من بـرفت اندر غمش | جـایی که سـلطـان خـیمه زد غوغا نماند عـام را |
بــاران اشـکـم مـی رود وز ابــرم آتـش مـی جـهـد | با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را |
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می رود | صـوفـی گـران جـانی بـبـر سـاقـی بـیاور جـام را |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج