ای نـوش کـرده نـیـش را بـی خـویـش کـن بـاخـویـش رابـاخویش کن بی خویش را چیزی بده درویش راتـــشـــریـــف ده عـــشـــاق را پــــرنـــور کـــن آفـــاق را…
ای نـوش کـرده نـیـش را بـی خـویـش کـن بـاخـویـش را | بـاخویش کن بی خویش را چیزی بده درویش را |
تـــشـــریـــف ده عـــشـــاق را پــــرنـــور کـــن آفـــاق را | بــر زهــر زن تــریـاق را چــیـزی بــده درویـش را |
بـا روی همچـون ماه خـود بـا لطـف مسـکین خـواه خـود | مـا را تـو کـن همراه خـود چـیزی بـده درویش را |
چـون جـلـوه مـه مـی کـنـی وز عـشـق آگـه مـی کـنـی | بـا ما چـه همره می کنی چیزی بـده درویش را |
درویــش را چــه بــود نــشــان جــان و زبــان درفــشــان | نی دلق صـدپـاره کـشـان چـیزی بـده درویش را |
هـم آدم و آن دم تــویـی هـم عـیـسـی و مـریـم تــویـی | هم راز و هم محرم تـویی چـیزی بـده درویش را |
تلخ از تو شیرین می شود کفر از تو چون دین می شود | خار از تو نسرین می شود چیزی بده درویش را |
جـــان مــن و جـــانــان مــن کــفــر مــن و ایــمــان مــن | سـلـطـان سـلـطـانان من چـیزی بـده درویش را |
ای تـن پــرسـت بــوالـحـزن در تـن مـپـیـچ و جـان مـکـن | منگر بـه تـن بـنگر بـه من چـیزی بـده درویش را |
امــروز ای شــمــع آن کــنـم بــر نـور تــو جــولــان کــنـم | بر عشق جان افشان کنم چیزی بـده درویش را |
امــروز گــویـم چــون کــنـم یـک بــاره دل را خــون کــنـم | وین کـار را یک سـون کنم چـیزی بـده درویش را |
تــو عـیـب مـا را کـیـســتــی تــو مـار یـا مـاهـیـســتــی | خـود را بـگو تـو چـیستـی چـیزی بـده درویش را |
جـــان را درافــکــن در عــدم زیــرا نــشــایــد ای صــنــم | تـو محـتـشم او محتـشم چـیزی بـده درویش را |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج