فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 16 دی 1403

پایگاه خبری شاعر

شماره ١٥: ای نوش کرده نیش را بی خویش کن باخویش را

ای نـوش کـرده نـیـش را بـی خـویـش کـن بـاخـویـش رابـاخویش کن بی خویش را چیزی بده درویش راتـــشـــریـــف ده عـــشـــاق را پــــرنـــور کـــن آفـــاق را…

ای نـوش کـرده نـیـش را بـی خـویـش کـن بـاخـویـش رابـاخویش کن بی خویش را چیزی بده درویش را
تـــشـــریـــف ده عـــشـــاق را پــــرنـــور کـــن آفـــاق رابــر زهــر زن تــریـاق را چــیـزی بــده درویـش را
بـا روی همچـون ماه خـود بـا لطـف مسـکین خـواه خـودمـا را تـو کـن همراه خـود چـیزی بـده درویش را
چـون جـلـوه مـه مـی کـنـی وز عـشـق آگـه مـی کـنـیبـا ما چـه همره می کنی چیزی بـده درویش را
درویــش را چــه بــود نــشــان جــان و زبــان درفــشــاننی دلق صـدپـاره کـشـان چـیزی بـده درویش را
هـم آدم و آن دم تــویـی هـم عـیـسـی و مـریـم تــویـیهم راز و هم محرم تـویی چـیزی بـده درویش را
تلخ از تو شیرین می شود کفر از تو چون دین می شودخار از تو نسرین می شود چیزی بده درویش را
جـــان مــن و جـــانــان مــن کــفــر مــن و ایــمــان مــنسـلـطـان سـلـطـانان من چـیزی بـده درویش را
ای تـن پــرسـت بــوالـحـزن در تـن مـپـیـچ و جـان مـکـنمنگر بـه تـن بـنگر بـه من چـیزی بـده درویش را
امــروز ای شــمــع آن کــنـم بــر نـور تــو جــولــان کــنـمبر عشق جان افشان کنم چیزی بـده درویش را
امــروز گــویـم چــون کــنـم یـک بــاره دل را خــون کــنـموین کـار را یک سـون کنم چـیزی بـده درویش را
تــو عـیـب مـا را کـیـســتــی تــو مـار یـا مـاهـیـســتــیخـود را بـگو تـو چـیستـی چـیزی بـده درویش را
جـــان را درافــکــن در عــدم زیــرا نــشــایــد ای صــنــمتـو محـتـشم او محتـشم چـیزی بـده درویش را

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج