فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 دی 1403

پایگاه خبری شاعر

سید‌یونس‌ناصری

تصویر تست

سید‌یونس‌ناصری 

سید یونس ناصری فرزند سید الیاس
متولد سوم مرداد سال ۱۳۷۰.
در روستای تاریخی( اسفل )از توابع شهرستان جهرم، استان فارس.
دارای مدرک کارشناسی رشته تربیت بدنی و علوم ورزشی از دانشگاه شیراز.
متاهل و دارای یک فرزندِ ۲ ساله به اسم رها.
محل سکونت؛
فارس، شهرستان جهرم، بخش سیمکان، روستای اسفل

1
نوشیدنیِ سالمِ در عصر حاضر است
دم نوشی از غزل، بنشینید، حاضر است

غیر از خودت که در دلِ من ماندنی شدی
هر کس در این سراچه بیاید مسافر است

سهم توام فقط وسطِ باغ، میوه ای
از نرده ها چو رد بشود حق عابر است

سوگند بر اشاره ی چشمت که این حقیر
در عشق با وفا و دلش پاک و طاهر است

من در وفای عشق تو فرهاد بوده ام
بر عرش تکیه داده و دادار ناظر است

راحت کنم خیال تو آن کس که سهم توست
با شورِ شعر، شهره و #سینای شاعر است

دیر آمدی و زود کجا می روی عزیز؟
لبخندِ روی لب فقط از حفظ ظاهر است

2

من بهاری بودم
که شبی از شبها
اشکِ یک ابر، مرا عاشق و درمانده نمود
و چنان دل به تماشای نگاهش دادم
که زمان و گذرش در سر من هیچ نبود
کم کَمک زرد شدم
رنگ و رو باختم از شدت بیماریِ عشق
یک به یک سبزیِ برگ از بر و رویم می ریخت
بی خبر از گذرِ عمرِ عزیز
همچنان عاشق ابری بودم
که بدان اشکِ زلالی که ز چشمش می ریخت
دلِ من را می بُرد
من به دنبالِ همان تکه ی ابر،
ماه ها را گذراندم که به اینجا برسم
فصل نو گشته از آن روز منم.
فصل لبریز ز عشق،
فصل خش خش زدنِ خاطره ها،
فصل عاشق شدن پنجره ها
فصل…

3
درست ساعت هجده مقابلت بودم
من از نگاه نخستین اسیر و نابودم

شبیه ماهیِ در دام، بی خبر از خویش
اسیر دام تو در برکه ی گل آلودم

مرا خیال رسیدن به تو به تور انداخت
وگرنه برکه کجا؟ من مسافر رودم

مرا در آتش عشقت اگر بسوزانی
نه اهل ناله و آهم، شبیه یک عودم

اسیر چشم تو بودن و جان به در بردن؟
چه انتظار محالی، رضا و خشنودم

4
دیدم کسی در آینه بسیار آشناست
با چشم های رنگیِ سبزش شبیه ماست

من تا به حال موی سپیدی نداشتم
من نیستم در آینه، آیینه این خطاست

اما اگر چه پیر نشان می دهی مرا
با این مصائبی که کشیدم یقین رواست

من هر چه می کشم ز وفاداری خود است
هر کس که می شناختم انگار بی وفاست

از شعله های شمع، که پروانه را بسوخت
دریافتم که پاسخ هر باوفا، جفاست

پی برده ام که دوست نمی دارَدَم ولی
اندازه ی تمامِ خلایق، عزیزِ ماست

ای بی وفا که ساده گذر می کنی ز عشق
فردا حساب کار جفاپیشه با خداست

5
از من کشیدی دست علت را نمی دانم
ای آنکه تا آخر به پایت باز می مانم

رویای هر روز و شبم بودی چه شد حالا؟
کابوس ها بی تو چه می خواهند از جانم؟

دست از سرم بردار؛ را از تو شنیدم من؟
کُپ کرده ام، حال بدی دارم، پریشانم

وا کردیَم از سر، چه راحت با همین جمله
مانند برگِ از درخت افتاده، می مانم

در زیر پایِ طعنه هایِ مردم کوچه
افتاده ام، له می شوم، با درد، خندانم

او حق ندارد جای من باشد، ولی خب هست
من در حصارِ عشقِ بی فرجام، زندانم

شرم از نگاه عاشقم کن لااقل بی رحم!
نگذار دستت را بگیرد پیش چشمانم

سید‌یونس‌ناصری