ساعت درست هفده و هفده دقیقه بود
تو آمدی دوباره سکوت جهان شکست
تصویری از تو باز در آیینه قد کشید
آیینه دید عکس تورا ناگهان شکست
رویای من ، تصور دیرینهی دلم
برگشتنت دوبارهء عمری دوباره بود
ساعت درست هفده و هفده دقیقه مُرد
-ساعت،دقیقه،ثانیه- آری زمان شکست
باران برای دیدن تو ابر را درید
بر گونه های پنجره آرام خط کشید
نعره کشید صاعقه قلب جهان تپید
حتی ز شوق آمدنت آسمان شکست
انگار با تو رنگ زمین تازه تر شدست
شب رفته است ، با تو دوباره سحر شدست
سبز و بفنش و قرمز اگر بیشتر شدست!
یعنی ببین! برای تو رنگین کمان شکست!
زیباترین ستارهء هفت آسمان من
ای نقرهای ترین مه در کهکشان من
همچون شهاب شب زده خوردی به جان من
هی تکه تکه تکه تمام جهان شکست
در یک دقیقه کل جهانم دریده شد
هی انفجار و باز همان آفریده شد
ساعت ،دقیقه ،ثانیهام سربریده شد …
هی”آن به آن”درست شد و هی”همان”شکست …
□
اما! دوباره رفتنت آغاز میشود …
در های خانه میشکند … باز میشود …
یکسر جهان برای تو سرباز میشود
تو میروی و آخر این داستان شکست؛_
تنها شروع فاصله های دوباره است …
این داستانِ تا به ابد نیمه کاره است
بخت سیاهِ ما به کدامین ستاره است؟!-
عیوق یا که زهره؟!
در این کهکشان شکست..
ساعت گذشت و هفده و هجده دقیقه شد
این یک دقیقه دیدن تو سالها گذشت
هر گز نگفته بودمت اینجا بمان ولی …
با رفتن تو جملهی “لطفا بمان” شکست
۱۷:۱۷
۱۹:۳۳
۲/خرداد/۰۲