سونیا آژمان
1
مثل پلی که میشکند
تا دو دهکده
همدست شوند
مثل قطاری
که زودتر میرود
تا دو نفر…
مثل خیلی چیزها
باید بیموقع اتفاق بیفتد
به اصطلاح (شر )
مثلن: رفتنت…
که یک زندهگی به مرگ…
2
مردنت
آنقدر اندوهگینم کرده ست
که قتل سرباز شجاع
بعد پیروزی..
نادیده گرفتن”داد” بعد خواستن
و شنیدن گریه ی نوزاد
که ساعت بعد
خواهد مرد
اندوهگینم کرده است
غم اینکه
این همه اندوه
شادی داشتنت را
به زندگی بر نمی گرداند.
بدنیا آوردن کودک
که پیش از گریه مرده است
#سونیاآژمان
3
لنگه ی کفش
افسانه است
حقیقت در چشم مردان آلوده است
که در چهار راه می ایستند
و میدانند
زنان چادر سرخ
با دامن خونی شان
به سمت کدام خیابان
پیاده میشوند
#سونیاآژمان
4
همین قدر بسنده است
سیگار را خاموش کن
تکلیفم روشن است
چشم ببندی
تنم را در
گمنام ترین گور جهان
دفن میکنم
عکس هایم را
پای ناشناخته ترین درخت…
نگران نباش
پیراهنی که از تو وصله خورده است
شعری که از عشق
نه به دست مردی میفتد.
نه از چشم زنی
#سونیاآژمان
5
تاریخ شاهدست
آخرین نشانه ام شعراست
که کلمات ساده را تجزیه کرده
به حلقوم دخترم ریخته ام
تا یاد بگیرد
وقتی عاشقش نیستی
دوستتدارم را
چگونه هجا کند
#سونیاآژمان
6
طبیعی ست
کرم ها
جسد را تجزیه کنند
منتقد ها
شعرها را …
اما تو
سیگار لای انگشت
هدایت بخوانی
من چاقو به دست
سیب نیم کنم
و منتظر باشیم
تا کشف شود
شاعری که عاشقانه هایش را
به حلقوم نوزادش ریخته
نا معشوقه ی کدام مرد بود؟!
7
#سونیاآژمان
اکنون که امید امدنت نیست
ممکن
نا امیدی آنقدر بزرگ شود
که بی ترس
تنهایی
پا از اتاق خواب
به آشپزخانه ببرد
چاقو به دست
به تاریکخانه
برگردد
به کشتن زنی که
زندگی اش در چاه افتاده است
مرگش پای بیستون
و پذیرفته
خودکشی قتل نیست
#سونیاآژمان
8
زنی را که رها کرده ای
خودکشی بلد نیست
ناخن هایش را
در کندن سیاه چال اندوه ها
گم کرده است
چاقو را
ته ظرفی که برای شستن بشقاب ها
کف میکند
کاش
یکبار دگر برگردی
برای قتل موش ها
نمی بینی
نزدیک ست
اتاق خواب را
تا خیابان سوراخ کنند.
#سونیاآژمان