فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 16 دی 1403

پایگاه خبری شاعر

سواره اینک آن سرو روانم می رود بیرون

ســواره ایــنــک آن ســـرو روانــم مــی رود بـــیــرونبــگـیـریـدیـش او، کـز کـف عـنـانـم مـی رود بــیـروندعایی خـوانش، ای زاهد که چـندین خـاطر خـستـه…

ســواره ایــنــک آن ســـرو روانــم مــی رود بـــیــرونبــگـیـریـدیـش او، کـز کـف عـنـانـم مـی رود بــیـرون
دعایی خـوانش، ای زاهد که چـندین خـاطر خـستـهبــه هـمـراهـی آن جــان جــهـانـم مـی رود بــیـرون
بـدی گـر گـویمـت، جـانا، مگـیر از من کـه مدهوشـمنـمـی دانـم کـه تــا چــه از زبــانـم مـی رود بــیـرون
بـه جـانـان گـفـتـنـم نـاگـه نـخـواهد رفـت جـان، یاربچه نام است این که هر بار از زبانم می رود بیرون؟
چه دل ها زان که خست این ناله های زار من، یاربجـگـر دوز اسـت تـیـری کـز کـمـانـم مـی رود بـیرون
دلیری می کنم پـیشش که خواهم تـرک جان گفتـندل مـن دانـد و هـم مـن کـه جـانـم مـی رود بـیرون
عـجـب حـالی کـه خـالی می نگـردد سـینه خـسـروبـدیـن گـونـه کـه ایـن اشـک روانـم مـی رود بـیـرون

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج