سلام دوستان گرامی .
در صفحه ادبیات روزنامه جام جم امروز شنبه / یازدهم دی ماه / مطلبی با عنوان / جریان نقد ادبی گرفتار شبکه های دوستی است / به کوشش سرکار خانم الناز اسکندری به چاپ رسیده که خواندن آن خالی از لطف نیست .
گفتوگو با محمود سجادي شاعر و منتقد ادبيات
محمود سجادي، از معدود شاعران جدي و پيشکسوت ادبيات امروز ايران است که به موازات شاعري، نقد ادبي را هم به صورت مستمر پيگيري کرده است و در معرفي بسياري از شاعران جوان نقشي انکارناپذير داشته است. سجادي نخستين کتابش را که مجموعه شعرهاي او را در برميگرفت با عنوان «قنديل» درست در آغاز دهه 40 منتشر کرد و در کارنامه فرهنگي او جداي از نگارش دهها مقاله تخصصي و داوري در چندين کنگره شعر و داستان، انتشار کتابهايي همچون ميکائيل و گاوآهن مغموم، شعر جنوبي، سير داستاننويسي و داستانپردازي در ايران و … وجود دارد. سجادي اين روزها در کنار نقد ادبي چندين کتاب تازه هم در دست انتشار دارد .
براي گشايش اين گفتوگو به طور مختصر درباره تاريخچه نقد ادبي در ايران و وضعيت آن در روزگار ما سخن بگوييد؟
ما سابقه طولاني نقد در ايران داريم. شاعران کلاسيک ايران، شعرهاي سرايندگان ديگر را مورد بررسي قرار دادهاند. اين نقد گاهي به جد و گاهي به طنز بوده است و به دوران پيش از سامانيان برميگردد. در کتابهاي بلاغي نيز برخي نحلههاي فکري مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. البته اين نوع نميتواند يک نقد ادبي کاملا مبتني بر موازين عقلاني باشد. نقد به صورت سيستماتيک و عقلاني، آن طور که ارسطو تبيين کرده است در ايران سابقه کوتاهي دارد. اين شاخه ادبي به طور آکادميک بعد از مشروطيت از اروپا وارد ايران شده است. شيوههاي مورد نظر به دانشگاهها راه يافت و توانست بر جريان ادبي ايران تاثير بگذارد. از ميان چهرههاي موفق دانشگاهي ميتوان به دکتر عبدالحسين زرينکوب و شفيعي کدکني اشاره کرد. در خارج از محيط دانشگاه نيز امثال اخوان ثالث روي به نقد عقلاني و علمي آوردند. مجلاتي که به صورت جدي اين مبحث را دنبال ميکردند فردوسي، يغما، سخن، راهنماي کتاب و آرش بودند که تمام کتابهاي منتشر شده را بررسي و نقد ميکردند.
با توجه به اين که امروز در حوزه نقد ادبي آشفتگيها و تعبيرها و تلقيهاي فراوان و متفاوتي وجود دارد اگر بخواهيد براي نقد ادبي تعريفي مشخص ارائه کنيد به چه نکاتي اشاره خواهيد کرد؟
عليالاصول نقد به معناي عيارسنجي است. اين اصطلاح از حرفه طلاسازي وام گرفته شده است. بنابر معناي لغوي، انتظار ميرود که منتقد سعي در شناخت برجستگيهاي اثر داشته باشد. در گذشته اين ويژگي تفوق داشته است. به عنوان مثال مرحوم سعيد نفيسي مقدمههاي فراواني بر آثار ادبي نويسندگان جوان نوشته است. هدف او از اين کار تشويق نويسندگان، به خصوص جوانان به ادامه راه بوده است. اما بايد توجه داشت اين نقد به معناي واقعي نيست. البته امروز ميبينيم که عملکرد منتقدين درست برعکس امثال نفيسي است و آنها تلاش ميکنند کمبودها و بديهاي اثر را برملا کنند. به همين دليل است که تصور امروز جامعه نيز از واژه کاملا متحول شده است و نقد مترادف بدگويي به نظر ميرسد.
بنابراين اين روزها نويسندگان جوان با نقدهايي مواجهند که احتمالا آنها را مايوس ميکند؟
نه، من نقدهاي مجلات را مدام دنبال ميکنم و نااميد نيستم. اما گاهي ديده ميشود که نقدها ناشي از ناآگاهي منتقد است. اين ناآگاهي 2 دليل دارد ؛يا منتقد اثر را خوب مطالعه نکرده است يا علم لازم براي نقد را ندارد. بسياري از نقدهايي که اين روزها نوشته ميشود روي کتابهايي است که در شبکه دوستيهاي ادبي رد و بدل ميشود. اين به آن معناست که منتقد از کتاب دوستش تعريف و تمجيدي ميکند که واقعيت ندارد. نقد نوشتن روي يک اثر اگر از روي دشمني با يک فرد باشد نيز خطرناک است. من نقدهاي برخي پيشکسوتان و اساتيد دانشگاه را که فقط قصد تشويق دانشجوي خود را دارند نيز تاييد نميکنم. اينها همه آسيبهاي نقد ادبي در جامعه امروز ماست.
پس شما در ميان اين افراط و تفريط راه ميانهاي هم بايد سراغ داشته باشيد؟
بله، اصلا راه ميانه در پرهيز از افراط و تفريط پيدا ميشود. در درجه نخست، منتقد بايد فردي فاضل و آگاه باشد و به موضوع کتابي که نقد ميکند اشراف تمام و کمال داشته باشد. صرف اين که کسي با خواندن چند کتاب بخواهد دست به نقد بزند اصلا کافي نيست. از يک منتقد انتظار ميرود محيط به موضوع مورد بررسي و نقد خود باشد. با توجه به اين که امروزه علوم انساني بسيار تخصصي و متکثر شدهاند، منتقدين نبايد وارد تمام حوزهها و نحلههاي فکري و علمي شوند. من اصطلاح «فوقتخصص» بودن را به کار ميبرم. به عنوان مثال يک منتقد ميتواند تنها منتقد «شعر نوي غيرمنظوم فارسي» باشد و در اين زمينه اطلاعات خود را بالا ببرد.متاسفانه بيشتر منتقدان ما خودشان شاعر و نويسنده هستند و اين نقص بزرگي است. چون يک شاعر صاحب سلايق و خط مشيهاي خاصي است که ناخودآگاه آن را وارد نقش نيز ميکند و اثر ديگري را نيز در قالب نظرات خود ميگنجاند.البته از طرفي برخي دوستان روزنامهنگار هم هستند که در کنار معرفي کتابها نقد و تعريض و تمجيدي هم ميکنند که من معتقدم کسي که به هر شکلي وارد جريان ادبي کشور ميشود و آثار منتشر شده را مطالعه ميکند، خود به خود داخل اين گود به حساب ميآيد. چنين فردي دلهره و دغدغه ادبيات را قطعا دارد و نميتوان او را غريبه دانست. چه اشکالي دارد که اين آدم درک و دريافت خود را از اثر بنويسد؟ حس مخاطب دائمي ادبيات، يک حس مانوس است و ميتواند مفيد و قابل اعتنا باشد.
به عنوان پرسش پاياني آيا تا به امروز دوستي را به دليل نقد اثرش از دست دادهايد؟
ببينيد وظيفه منتقد اين است که حرف خود را بزند. او دانش، دريافت، درک و دلسوزيهاي خود را در نقدش منعکس ميکند. اما اين نويسندگان و فعالان ادبي هستند که بايد گوش شنوا داشته باشند. تجربه به من نشان داده است که گاهي منتقدان بزرگ و فهيم ما ايراداتي از اثر يک شاعر يا نويسنده گرفتهاند اما اين نقد ارزشمند تاثيري روي کارهاي بعدي آن پديدآورنده نداشته است و اشتباهات تکرار شده است. منتقد مايهکارش را با تلاش و مطالعه به دست آورده و چيزي که مينويسد ميتواند بسيار راهگشا و تاثيرگذار باشد ولي در نهايت اين بسته به نظر خود هنرمند است که چه قدر از اين راهنماييها استفاده کند. البته بسيار ميبينم که هنرمندان از نقدها در آثار يا چاپ بعدي اثرشان استفاده ميکنند و اين باعث اميدواري است. ولي از سوي ديگر بايد اعتراف کنم که نقدهاي خود من باعث شده بسياري از دوستان هنرمندم را از دست بدهم.
بخش نقد ادبی | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو