دیدی که باز هم صد گونه گشت و بازی ایام یک بیضه در کلاهش نشکست ؟ این معجزه ست سحر و فسون نیست چندین که عرض شعبده با اهل راز کرد زان سالیان و روزان روزی…
هزار پرسش بی پاسخ از شما دارم گروه مژده رسانان این مسیح جدید شفا دهنده ی بیمارهای مصنوعی میان خیمه ی نور دروغ زندانی و هفت کشور از معجزات او لبریز کسی نگفت و نپرسید از شما یک بار میان این همه کور و کویر و تشنه وخشک کجاست شرم و شرف ؟ تا مسیح تان بیند و لکه های بهارش را ازین کویر ازین ناگزیر بزداید و مثل قطره ی زردی ز ابر جادوییش به خاک راه چکد کدام روح بهاران ؟ کدام ابر و نسیم ؟ مگر نمی بیند عبور وحشت و شرم است در عروق درخت هجوم نفرت و خشم است در نگاه کویر زبان شکوه ی خار از تن نسیم گذشت تو از رهایی باغ و بهار می گویی؟ مسیح غارت و نفرت مسیح مصنوعی کجاست باران کز چهره ی تو بزداید نگاره های دروغین و سایه ی تزویر ؟ کجاست اینه ای طوطی نهان آموز که در نگاه تو بماند این همه تقریر ؟
منبع : درج