دلـــی دارم در او دردی و داغـــیکه یکـدم نیسـتـش از غـم فـراغـیبـه هـر دل از دلـم سـوزی بـگـیردبـسـوزد چـون چـراغـی از چـراغـیازیـن شــکـرلـبــان شـمـ…
دلـــی دارم در او دردی و داغـــی | که یکـدم نیسـتـش از غـم فـراغـی |
بـه هـر دل از دلـم سـوزی بـگـیرد | بـسـوزد چـون چـراغـی از چـراغـی |
ازیـن شــکـرلـبــان شـمـع صـورت | بـه بـازی سوخـتـند هر طرف لاغی |
شـکـافـندم جـگر، وز غـمزه گویند | جــراحــت را بــبـــایــد کــرد داغــی |
کم از نظاره ای، باری که هستت | دمـیـد سـبــزه ای بــر گـرد بــاغـی |
رقـیـب روسـیـه را کـن ز خـود دور | خــوی بــلـبــل نـیـرزد خــوی زاغـی |
بــریـزد آب خــســرو چــون نـریـزد | که گل حیف است در چنگ کلاغی |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج