🌹بسمالله الرّحمن الرّحیم🌹
در قفسِ خاطره زندانی ام
از غم دوریِ تو بارانی ام
با نفَسِ خویش حیاتم ببخش
یخ زده چون برفِ زمستانی ام
(( آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظه یِ طوفانیام
دل خوشِ گرمایِ کسی نیستم
آمده امتا تو بِسوزانی ام ))
مونِسم اشک است و سَحر وعده ام
منتظرِ موسمِ آسانی ام
باز نگاهم به نگاهِ تو هست
تا بِرَهانی زِ پریشانی ام
ای که تبسّم زِ تو معنا گرفت
کاش بیایی و بِخندانی ام
خلوَتم آغشته به اشک است و آه
سوخته از این غمِ پنهانی ام
چاهِ بلا هست رهِ قصر و من
رهروِ آن یوسفِ کنعانی ام
می زنم ای گل به لبَت بوسه ای
گر بِزَنی سنگ به پیشانی ام
عاشقِ دلباخته ام چاره چیست؟
در وسطِ معرکه قربانی ام
قهرِ تو زیباست گُلم بوده ای
شاهدِ یک عمر هوسرانی ام
مُعترفم عفو بفرما که من
علّتِ این وقفه یِ طولانی ام
خوب تر از صبحِ وصالِ تو نیست
می رود آری شبِ بحرانی ام
شاعر✍ علی باقری