شب که از هر کار دل پـرداخـتـیبـا حـریفان نرد عـشـرت بـاخـتـیبـزمگاهی چون بـهشت آراستیمـطـربـان حـور پـیـکـر خـواسـتـیچـون دماغ او شـدی از بـاده گرمبـر…
شب که از هر کار دل پـرداخـتـی | بـا حـریفان نرد عـشـرت بـاخـتـی |
بـزمگاهی چون بـهشت آراستی | مـطـربـان حـور پـیـکـر خـواسـتـی |
چـون دماغ او شـدی از بـاده گرم | بـرگرفـتـی از میان جـلبـاب شـرم |
گــاه بـــا قــوال دمــســاز آمــدی | بــا مـغـنـی نـغــمـه پــرداز آمـدی |
تـن تـنش را از لب شـکـر شـکـن | چون مسیحا جان درآوردی به تن |
گـه شـدی همـراه نایی رهسـپـر | کـرد از لـبــهـا نـیـش را نـیـشـکـر |
بـانـگ نی را بـا شـکـر آمـیخـتـی | گوش را شـکـر بـه دامن ریخـتـی |
گاهی از چـنگی گرفتـی چـنگ را | تــیـز کـردی ســوزنـاک آهـنـگ را |
فندق تـر ریخـتـی بـر خـشک تـار | در تـر و در خـشک افکندی شـرار |
گاهی از بـربط چو طفل خردسال | در کـنار خـود بـه زخـم گـوشـمال |
نـالـه هـای دردنـاک انـگـیـخـتــی | بـالـغـان را از مـژه خـون ریـخـتـی |
گـاه مـی شـد بـلـبـل آوا در غـزل | گاه می زد دسـت در قول و عمل |
هر شب اینش کار بودی تا سحر | بـا حریفان اینچنین بـردی بـه سر |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج