فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 14 دی 1403

پایگاه خبری شاعر

در تو، ای دوست به خون ریختنم داری رای

در تـو، ای دوست بـه خون ریختـنم داری رایتو همین روی نما، تیغ خود از خون پالایتن من موی شده، غم نیز گرهی شد در ویناوک غـمزه زن و آن گـره از مو بـگـشـای…

در تـو، ای دوست بـه خون ریختـنم داری رایتو همین روی نما، تیغ خود از خون پالای
تن من موی شده، غم نیز گرهی شد در ویناوک غـمزه زن و آن گـره از مو بـگـشـای
مـی کـنـم هـر نـفـســی نـالـه ز دم دادن تــوکاستـخوان تـهیم در دم سردت چون نای
در پــیـت رفــت دل ســوخــتــه و داغ بــمـانـدخستـگی چـون بـرود داغ بـماند بـر جـای
وای کــردم کــه مـگــر غــم ز دلــم بــرخــیـزدگر دل این اسـت ازو هیچ نخـیزد جـز وای
دل دریـن بــود کـه نـاگـاه بــدیـدم رخ دوســتبـاز دیوانه شد این عقل نصیحـت فرسای
عشق می گفت که خسرو، تـو مرا می دانیچـون امان یافتـه ای پـیش دلیری منمای

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج