فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 بهمن 1403

پایگاه خبری شاعر

خوانش “بن بست”، کار مشترک حمید عامری و ودیعه عزیزدوست – جواد نوروزی

به نامش

با سلام

در بینابین سروده های سایت که این روزها بازار بحث بر سر ازدحامشان هم در سایت گرم است! سروده ای دیدم با نام “بن بست” که به شهادت تیترش کاریست که مشترکن توسط آقای حمید عامری و خانم ودیعه عزیزدوست سروده شده است.
پیش از بیان هر سخنی پیرامون متن، حاشیه می زنم که نفس این عمل برایم جالب است !
راستش را بخواهید خودم با این موضوع خیلی کنار نمی آیم ( البته دوستان نزدیکم می دانند ) و سرودن شعری مشترک فی نفسه برایم تعریف نشده است و معمولن اینگونه بیان می کنم که من در سرودن خسیسم و شعرم را با کسی سهیم نمی شوم ! ولی به هر حال هر کس مانیفستی دارد مسلمن همه در نوع سرودنشان آزادند.
ولی از آنجا که هر دو عزیز و دوست یاد شده را از ترانه سرایان مستعد این گذر می دانم تصمیم گرفتم بر سروده ی مشترکشان قلمی بزنم، امید که مقبول افتد.

و اما بهتر است برویم سراغ سروده:

عابراي بي ترحم، كوچه هاي سرد و خاموش
شهري كه با همه تلخي، منو مي گيره تو آغوش

مني كه نبض ِ نفس هام، شده بازيچه ي تكرار
عمريه ريشه گرفتم وسط ِ عشق ِ دو ديوار

دو تا ديوار ِ قديمي، دو تا ديوار ِ موازي
كه به پاي ِ هم نشستن، وسط ِ خاطره سازي

وسط دوري و اميد، واسه هرگز نرسيدن
رو لب ِ تلخ ِ يه كوچه، طعم احساسو چشيدن

قد ِ اميد ِ نگاشون، زير ِ بار ِ غصه خم نيست
حتي با اينكه يه عمره، دستشون تو دست ِ هم نيست

حتي با اينكه هميشه، قد ِ عرض ِ كوچه دورن
واسه ديدن ِ نگاه ِ كسي جز همديگه كورن

كاش منم مثل ِ همينا، عشق و جونم روبه روم بود
اگه حتي لمس ِ دستاش، منتهاي آرزوم بود

اما حيف كه مثل اشكي، توي چشم ِ غم اسيرم
مثل ِ بغضي تا هميشه، تو گلوي كوچه گيرم

لاي چرخ سرنوشتم، چوب ِ زندگي شكسته
رو تنم آجر به آجر رد ِ تنهايي نشسته

توي اوج ِ غصه موندم، تو همين بلندي پست
آخرين ديوار كوچه م ، كوچه ي هميشه بن بست!

***

قبل از ورود به سطور این اثر شایسته است کمی پیرامون چیستی ِ این سروده حرف بزنیم !
چیزی که از نوشته های ذیل این اثر در صفحه های هر دو عزیز بر می آید این است که این سروده به قصد “ترانه” بودن سروده شده و طبقه بندی ای که خانم عزیزدوست هم انجام داده اند این فرضیه را پررنگ تر می کند چرا که در دفتر ترانه هایشان این سروده را قرار داده اند.
قبلن چند باری در وبلاگ در مورد ترانه و المانهای مبینش حرفها زده ام و پیگیران احتمالن خوانده اند.
تبیین سرفصل ها و اصول ترانه سرایی در این مقال نمی گنجد ولی شاید بد نباشد به بعضی از آنها مروری کنیم تا ببینیم این سروده تا چه حد می تواند در ظرف ترانه معرفی گردد.
از اصول مهم در ترانه سرایی سادگی در بیان است که این سادگی به سادگی روایت هم بسط پیدا می کند. ( البته با اینکه بارها گفته ام باز هم می گویم این ساده نوشتن نباید با سطحی نوشتن اشتباه گرفته شود. )
منظور؟
کسی که قصد دارد واژه هایش را به نیت ترانه شدن کنار هم بچیند باید از ابتدا به این نکته توجه خاص داشته باشد که عرضه ی اصلی این اثر مثل باقی سروده ها روی کاغذ نخواهد بود که مخاطب خاص داشته باشد و چون غزل یا سپید یا … ذهن مخاطب را با پیچیدگی های کلامی و روایتی به چالش بکشد.
ترانه قرار است ملودی سازی شده و در کنار صدای سازها و رنگ صدای خواننده با هم مجموعه ای شوند که در نهایت مخاطب بتواند با گوش دادن با آن به درک برسد و اگر کشفی هم باشد باید چنان هوشمندانه و با ظرافت پیاده گردد که در نهایت سبب گنگی نشود. ( ترانه سروده ایست که بیشتر جنبه ی سماعی دارد. )
و این مشکلی است که معمولن در سرایش ترانه های تمثیلی و استعاری بدان توجه لازم نشده و در نتیجه یا کار به اجرا نزدیک نمی شود و یا در صورت اجرا مخاطب در برقراری ارتباط با فحوای مضمون در می ماند.
به عقیده ی حقیر مشکل مذکور گریبانگیر ترانه “بن بست” هم شده و فصاحتی که از یک ترانه انتظار می رود در کلیت این کار مشاهده نمی شود که البته قابل حل است.
شاید اصلی ترین دلیل این مشکل در این ترانه رویه ایست که سرایندگان از روی عمد و به قصد زیباسازی کار در کل کار پیش گرفته اند که متاسفانه خودش به نوعی آفت به حساب می آید و آن مشخص نبودن حرف اصلی ترانه تا انتهای کار و منتظر گذاشتن ذهن مخاطب تا انتها برای بیان مفهوم اصلی است و این دقیقن یکی از نقاطی است که باید در سرودن ترانه با شعر کلاسیک تفاوت قائل شد چرا که شاید چنین کاری در یک غزل یا مثنوی یا چارپاره یا … کلاسیک مشکلی ایجاد نکند ولی در ترانه به دلیل مسائلی که معروض داشته شد بهتر است مفاهیم مینیمالیستی بیان و البته ارتباط عمودی هم باید هوشمندانه رعایت شود.
به موجب مسائلی که عرض شد حقیر بر سر دوراهی ست که پیرامون سروده ی فوق به دیده ی ترانه بنویسد یا یک مثنوی محاوره
باری سعی می کنم تا جایی که ممکن است دیدگاهی بینابین داشته باشم.

1) بیت اول که به عنوان مطلع کار مسئولیت بستر سازی اولیه را دارد که این مسئولیت با توجه به روایی بودن سروده بیشتر احساس می شود خوب چیدمان شده و در تصویرسازی موفق عمل می کند.
پیشنهاد می کنم به انتهای “تلخی” یک ضمیر ملکی اضافه شود تا اندک گنگی موجود از بین برود. ( شهری که با همه تلخیش ، منو می گیره تو آغوش )

2) مشکلی که معروض داشتم در بیت دوم خود نمایی می کند و این “من” معرفی نشده و گنگ است و این گنگی تا بیت آخر ترانه ادامه دارد.
در مصرع اول بیت دوم زیبایی ظاهری و سماعی دیده می شود ولی با کمی دقت در ارتباط واژه ها به نکاتی برخواهیم خورد.
“مني كه نبض ِ نفس هام، شده بازيچه ي تكرار” ترکیب اضافی “نبض نفس” زیباست ولی نکته ای که وجود دارد این است که “نبض” و “نفس” اعمالی هستند که فی نفسه با “تکرار” تعریف می شوند و اتفاقن خروج از این تکرار است که نگران کننده است ! پس غمگین بودن از این “تکرار” خیلی محلی از اعراب ندارد !
در مصرع دوم جای خالی یک واحد شمارش برای “دیوار” احساس می شود که اگر به صورت “دو تا دیوار” تغییر کند بسیار ملموس تر خواهد بود. ( برای مثال : عمریه ریشه گرفتم بین عشق دو تا دیوار )

3) بیت سوم در مصرع اول در شرح و بسط و تکمیل تصویری که در ابیات پیش پایه ریزی شده موفق است و جزئیات بیشتری را برای مخاطب مشخص می کند که به تکمیل شدن تصویر ذهنی شکل گرفته کمک می کند.
ولی سراینده یا سرایندگان در پارت دوم مصرع دوم گویی در بند قافیه گرفتار شده اند و این “وسط خاطره سازی” اصلن به بدنه ی بیت نچسبیده است. ( اگر مثلن به صورت “که به پای هم نشستن ، واسه ی خاطره سازی” تغییر کند به نظرم بهتر می شود اما باز هم راضی کننده نیست ! )

4) مصرع اول بیت چهار دچار تناقض است و مشخص نیست که چرا “برای هرگز نرسیدن” باید امید داشته باشند !
مصرع دوم این بیت از نقاط قوت این سروده است تشبیه ورودی های کوچه به “لب” بسیار بدیع است و تحسین برانگیز

5) بیت پنج بیتی بسیار زیباست. به خصوص در مصرع دوم “ترانگی” به زیبایی به تصویر کشده شده است که با همین عبارت ساده و سهل ولی ممتنع به زیبایی احساس منتقل می شود.

6) بیت ششم با اینکه در مفهوم زیباست ولی متاسفانه دچار ضعف در تالیف است. “قد عرض کوچه” از چه چیزی “دورن” ؟ جای خالی قید “از هم” احساس می شود. ( قد عرض کوچه از هم دورن )
و مصرع دوم به علت پس و پیش شدن ارکان جمله دچار گنگی است . به نظرم بهتر است قافیه و مضمون دیگری جایگزین شود.

7) در بیت هفتم با “همینا” موافق نیستم چرا که در محاوره وقتی از “همینا” استفاده می شود که متکلم و مخاطب موضوع مورد نظر را کاملن مشخص و روبروی خود می بینند. در مورد “عشق و جونم” هم یکی از این دو کاملن حشو است و کارکردی جز پر کردن وزن ندارد.
در مصرع دوم عبارت “منتها” با زبان محاوره ی سروده ی همسان نیست و اگر نگاه ترانه داشته باشیم این مشکل بیشتر به رخ کشیده می شود.

8) بیت هشتم اما بسیار خوب است و باز از بار شاعرانه ی بالایی برخوردار است. البته مصرع اول را می شود تغییراتی هم داد ولی مصرع دوم عالیست.

9) در بیت نهم هرچند تصویر زیبایی در مصرع اول وجود دارد ولی رسیدن به معنایش کمی دور از دسترس مخاطب ترانه است. به خصوص که “زندگی” و “سرنوشت” اکثرن در معنایی مترادف استعمال می شوند.
مصرع دوم هم بسیار زیباست ولی برای مخاطبی که یک بار کل اثر را تا آخر خوانده باشد وگرنه این “آجر” ها برایش محل سوال خواهد بود.

10) و اما بیت دهم به عقیده ی من اوج این سروده است که بسیار هنرمندانه سروده شده است. با اینکه با طرح کلی و این کشیدن ماراتن وار ذهن مخاطب تا انتها برای فهم مطلب موافق نیستم ولی در همین چارچوب خیلی خوب عمل شده و بیت آخر ضربه را به زیبایی می زند.
هم مصرع اول با بیان “اوج غصه” و در ادامه ترکیب پارادوکسیکال فوق العاده ی “بلندی پست” که بلندی اش اشاره به “اوج” و پستی اش اشاره به “غصه” دارد بسیار عالی کار شده.
و هم مصرع دوم که بالاخره تکلیف مخاطب را روشن می کند ! و افسوسی که در جان واژه ی “همیشه” نشسته است به خوبی اوج حسرت را به قلب و روح مخاطب منتقل می کند.

روده درازی ام را عفو کنید و امیدوارم سرایندگان عزیز هم ایراداتی که به نظرم رسید و عرض کردم اگر به دردشان خورد استفاده کنند و در غیر این صورت این جسارت را بر من ببخشند.
به هر نحو معتقدم اگر همین سروده را هر دوی این دوستان عزیزم به تنهایی می سرودند هر دو کار قوی تر و یکدست تر از این کار در می آمد.

به امید روزهای خوب.

سحر نزدیک است.

به امید طلوع.

یا حق.

بخش نقد ادبی | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو