بهار با نفس گرم بادها آمد زمین ، جوانی ازو جست و آسمان از او گلوی خشک درخت چنان فشرده شد از بغض دردناک بلوغ که برگ ، سر بدر آورد چون زبانی از او بنفشه…
بهار با نفس گرم بادها آمد زمین ، جوانی ازو جست و آسمان از او گلوی خشک درخت چنان فشرده شد از بغض دردناک بلوغ که برگ ، سر بدر آورد چون زبانی از او بنفشه ، بوی سحرگاه خردسالی را به کوچه های مه آلود بی چراغ آورد نگاه نرگس همزاد خاکی خورشید به راه خیره شد و صبح را به باغ آورد طلای روز در آیینه های جوی چکید چمن ز روشنی و آب ، تار و پود گرفت شکوفه ها همه چون پیله ها شکافته شد هوا لطافت ابریشم کبود گرفت ایا بهار ، الا ای مسیح تازه نفس که مردگان نباتی را به یمن معجزه ای ، رشک زندگان کردی نهال لاغر بیمار را شفا دادی رخت پیر زمینگیر را جوان کردی ایا بهار ، الا ای بشیر تازه ی طور ایا پیمبر فصل تو ، ای که آتش نارنج را ز شاخه ی سبز به یک نسیم ، برافروزی و برویانی سپس ، به حکم عصایی که سرسپرده ی تست اف در دل امواج نیل شب فکنی ه تا قبیله ی خورشید را بکوچانی مرا به وادی سرسبز خردسالی بر مرا به خامی آغاز زندگی بسپار ایا بهار ، الا ای بشیر تازه ی طور ایا بهار ، الا ای مسیح سبز بهار
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج