آن مـسـافـر بـهـر دولـت یابـییمــانــد شــب در خــانـه اعــرابــیـیجمله فرزندانش از خرد و بزرگیافت همنام ددان چون شیر و گرگهر که بـود از خادمانش یکسره…
آن مـسـافـر بـهـر دولـت یابـیی | مــانــد شــب در خــانـه اعــرابــیـی |
جمله فرزندانش از خرد و بزرگ | یافت همنام ددان چون شیر و گرگ |
هر که بـود از خادمانش یکسره | گــوســفــنـدش نـام بــودی یـا بــره |
گفت بـا او کای سـپـهدار عـرب | آیـدم زیـن نـامـهـا امـشــب عـجــب |
گفـت فرزندان که در خـیل منند | مـسـتـعـد از بــهـر قـهـر دشـمـنـنـد |
خـادمـان از بـهر خـدمـتـگـارینـد | مـتــصـل در شـغـل مـهـمـانـداریـنـد |
گرگ بـاید قهر دشمن را و شیر | تـا بــود بــر کـشـتـن دشـمـن دلـیـر |
بـهر خدمت بـره بـه یا گوسفند | تــا ز فــعــل او نـیـابــد کــس گـزنـد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج