حسين شادمهر
در شهریور ۱۳۵۴ در مینودشت استان گلستان متولد شد. سرودن شعر را از سال ۱۳۷۰ و در سنین نوجوانی آغاز کرد. در این سالها برخی از شعرهایش در مجلات و رادیو و تلویزیون بطور پراکنده منتشر گردید. وی تحصیلات خود را در رشته مهندسی صنایع در تهران ادامه داد. بیشتر سرودهها در قالب رباعی و دوبیتی میباشد. تا کنون یک مجموعه از دوبیتیهای ایشان در کتاب ” فرصتهای ابری” توسط نشر مایا منتشر شده است. وی هم اکنون ساکن استان البرز، کرج میباشد.
1
گفتے ڪه پس از خزان و دی مےآیے
با فصل گُل و گلاب و مِی مےآیے
بر شاخه شڪوفه زد، پرستو برگشت
ما چشم براهیم، تو ڪی مےآیے؟
2
شعر و غزل و ترانہام را بپذیر
این هدیہی عاشقانہام را بپذیر
نوروز دلیل خوب بوسیدن توست…
اِے دوست تو هم بهانہام را بپذیر
3
تو ماه منے، شب مرا روشن ڪن
تو باغ گلے، دل مرا گلشن ڪن
تو فصل بہار، من درختےخشڪم
پیراهنے از شڪوفہام بر تن ڪن
4
پیوستہ خطاب شعر من هستےتو
یڪ شعر، جواب شعر من هستےتو
فردا برسد بہچشم خود خواهےدید
عنوان ڪتاب شعر من هستےتو
5
یڪ عمر شڪوفہ و ثمر داده درخت
یا سایہ به خستہے سفر داده درخت
بخشندگے درخت را مےبینے؟
آذر همہ را ڪیسہے زر داده درخت
6
هم صحبت و غصّہخوار مردم باشم
در شادے و غم ڪنار مردم باشم
با شعر و قلم، خدا ڪند بگذارند
آيينہے روزگار مردم باشم
7
از دست تو قلبم به تلاطم افتاد
کارم به رباعیِ هزارم افتاد
شاعر شدم و شعر به نامت گفتم
نام تو سر زبان مردم افتاد
8
شعر و ماه
در اينجا من و شمع و شب، شعر و ماه.
در اينجا من و خلـــوت و اشك و آه.
در اينجــا بــدون تو اي آشنــا!
نه سبزم، نه آبي، هميشه سيـــاه.
هميشـــه به يادت تپيده دلم.
نبودي به يادم ولي هيچــگاه.
تو در سينهات عشق را كُشتهاي
و برگردنت خـــون اين بيگناه.
مرا گر تو آزرده ميخواستـــي
بيا اين دل چاكچاكم گـــواه.
از اين خسته هر چيـــز و هر كار را
به جز ترك عشقت، كه خواهي بخواه.
قسم دادمت بارها، گوش كن.
كه خون دلم را مگردان تباه.
بيا و ببين با وجـــــود چــهها
هنوزت ولي هست چشمم به راه.
بيا و تماشا كن اين خستــــــه را
به همراهي شمع و شب، شعر و ماه.
9
بهانهي بهار
بــاز دل بهانهي بهـــار ميگيرد
غصههاي تلخ بيشمار ميگيرد.
بيحضور دستهاي آبيات ببين
كنج خانه، آينه غــــبار ميگيرد.
هر سحر سوار سبز ميرسد زباغ
دل سراغ باغ از ســـوار ميگيرد.
مينشينم و نگاه ميكنم به راه
چشـــم را تمام انتظار ميگيرد.
كاش ميرسيدي و دوباره ميديدم
از تو دل گلي به يادگار ميگيــرد.
اعتبار من توئي، بهار من توئي
اين حقير از تو اعتبار ميگيرد.
پيش من بمان، مرو كه عاقبت مرا
از تو دست شوم روزگار ميگيرد.
10
شعري براي تو
شعري براي تو گفتن چقدر مشكل بود.
اي آنكه ياد عزيزت هميشه در دل بود.
ميخواستم بروم دوردســتهاي سبـز
اما شكست پر و بال و پاي در گل بود.
قسمت نمود خــدا تا تمام هستي را
من را تغزل و عشق و ترانه، حاصل بود.
ميبخشيام كه چنين بي شكوفهام، اما
درد فراق تو زخــم خــزان قاتل بود.
يادش بخير، صفا بود و مهرباني بود
اما چه سـود، كه بود و نبود باطل بود.
با اينكه درد فــراق تو آتشم ميزد،
حسّ حضورِ شريفت، شفاي عاجل بود.
ميخواستم بسرايم تمام عشقم را
شعري براي تو گفتن چقدر مشكل بود.
11
كوچهي خلوت
اين كوچهي خلوت، روزي مسافــر داشت
صد يادگاري از هـــر پاي عابر داشت.
دل بود و دل عاشق، گل بود و گل لايق
آن روزهاي خــوش، افسوس آخِر داشت.
ياري صميمـــي بود، ياري قديمي بود
دل صد غزلــــواره از او به خاطر داشت.
وقتــي كه اينجا بود، دلها همه وا بود
لطفي براي دل هر روز حاضر داشت.
اينك دلي بر هم، اينك دل و صــد غم
دل زنــــدگي را هم تا اين اواخر داشت.
صـــدبار گفتــم من، امــا نفهميدند،
چيزي كه دل ميگفت، حرفي كه شاعر داشت.
12
اشك
امشب اي اشك مرا مهماني.
تو فقط حال مـــرا ميداني.
من برايت سخني ميگويم
تو برايم غــزلي ميخواني.
من پر از بغض گلوگيرم اشك!
و دلــم در قفسـي زنــداني.
كمكم كن بتــوانم بپــــرم
كمكم كن بشــوم بــاراني.
دوستانم همه در بستر خواب
من و تو گرم بلــــورافشاني.
شب شكوه شعفانگيزي است
شب پر از قاصــدك نوراني.
چه سخنها كه نگفتم با تو
بارها در دل شـــب پنهـــاني.
غربـت و خلوت و فال حافـظ
“و چه فرخنــده شبي” طولاني.
همدمم باش و جوابم بده اشك!
تا سحـــــر پيش دلم ميماني؟