فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 18 اردیبهشت 1403

جلیل صفربیگی

 جلیل صفربیگی

 

جلیل صفربیگی

هی دست تکان تکان تکان هایی که…

رفتند از ایستگاه آنهایی که…

شاید که قطار باز هم برگردد

این شهرپر است از جمدان هایی که…

2

بغض آمده و بسته گلوی ما را

در ما خفه کرده های و هوی ما را

یک چیز به درد خور در این خانه نبود

دزد آمد و برد آبروی ما را

3

مانند همیشه چشم هایم به در است

برسفره ی ما جگر نه، خون جگر است

ته مانده ی سفره ی شما را آورد

آری پدرم مورچه ی کارگر است

4

دیگرنه دلم شوق تماشادارد

نه پنجره ای به سمت فردا دارد

تنهایی دیگری بروپیدا کن

این غار برای یک نفر جا دارد

5

دل خسته ام وخراب تنهایی جان!

لبریزم از اضطراب تنهایی جان!

من زخم نبسته ی زیادی دارم

تو شام بخور بخواب تنهایی جان

6

زنبیل پراز ترانه در دستش بود

یک نامه ی عاشقانه در دستش بود

ختم صلوات داشت باران انگار

تسبیح هزار دانه در دستش بود

7

بردشت که جویبار را می دوزی

بر کوه که آبشار را می دوزی

باران نخ و سوزنی است در دستانت

بر روی زمین بهار را می دوزی

8

من نام کسی نخوانده ام الا تو

با هیچ کسی نمانده ام الا تو

عید آمد و من خانه تکانی کردم

از دل همه را تکانده ام الا تو

9

یک جام پراز شراب دستت باشد

تا حال من خراب دستت باشد

این چند هزارمین شب بی خوابی است

 ای عشق فقط حساب دستت باشد

10

در اوج یقین اگرچه تردیدی هست

در هر قفسی کلید امیدی هست

چشمک زدن ستاره در شب یعنی

توی چمدان ماه خورشیدی هست