هرکلامی خارج از این استاندارد و ویژگیها تنها به صِرف اینکه عاطفهای دارد یا تخیلی در آن است، زبان، فرم یا آهنگ خاصی را دارد نمیتوان شعر نامید و در زُمرۀ نظم یا نثر قرار داد. نظم به این معنا که کلمات تنها بر روی وزنْ بدون دارا بودنِ هیچ یک از عناصر شعری چیده شوند (بعد مفصّل در مورد این موضوع که در ترانه و کلام همراهِ با موسیقیِ روزگار ما نمونههای بسیاری از این دست وجود دارد که تنها نتیجۀ چینش کلمات است و ترانه نیستند، صحبت خواهم کرد.)؛ برای نمونه ادبیات فولک و کوچهبازاریِ ما مملو از این دست نظمهاست:
به کس کسونش نمیدم/ به همه کسونش نمیدم
به مرد پیرش نمیدم/ به راه دورش نمیدم[۱]
یا:
اربابِ خودم سلام علیکم/ ارباب خودم سرتو بالا کن
ارباب خودم بُز بُز قندی/ ارباب خودم چرا نمیخندی[۲]
و اما برای مثالْ دربارۀ نثر و متن، که الی ماشاالله در روزگار ما و در فضای مجازی (البته که متأسفانه این روزها به نشرهای جدی هم راه پیدا کردهاند) عدهای متنهای دم دستی را به بهانۀ شعرِ سپید مرتکب میشوند، به وفور میشود نوشت و…! برمیگردیم به شعر!
حال با شناختِ اینکه شعر باید چه ویژگیهایی را داشته باشد، سؤالی که بهوجود میآید این است: کیفیت این ویژگیها و عناصر شعر در چیست و چگونه مورد ارزیابی قرار میگیرد؟ مثلاً نمیتوان عاطفۀ شعر سعدی را مبنا قرار داد و با آن، شعر فروغ فرخزاد را در مظان نقد گذاشت! نگرشهای زیباییشناسانۀ قرن ششم، هنجارهای فرهنگی، محدودیتهای اجتماعی، ویژگیها و تعصبات مذهبی و… قطعاً متفاوت با قرن حاضر است. با معیار قرار دادن قرن حاضر هم نمیشود گذشته را در ترازوی نقد گذاشت. همۀ این اختلافِ ویژگیها تنها در عنصر عاطفه بود؛ این اختلاف در شکل و فرم و زبان و تخیل و موسیقی، بیشتر و جدیتر است چرا که عواطف انسانی در طول این چند قرن اخیر زیاد دستخوش تغییر نشده است[۳] اما نوع برخورد و شیوۀ به نمایش گذاشتنِ این عواطف در زبان و فرم و شکلْ قطعاً متفاوت شده است. بهواسطۀ همین اختلافها سه ویژگیِ دیگر را نویسندۀ این سطور برای شعر قائل میشود با عنوانهای: زمان، مکان و فرهنگ.
۱. زمان: نه به معنای ساعت و روز و قرن، بلکه به معنای اینکه کیفیتِ شعرْ بستگی به نزدیکیِ شاعر نسبت به اسلوبها و ویژگیهای زمانِ خودش دارد. هرچه شاعر شناخت دقیقتری نسبت به تحولات ساختاری، بافتاری، فرمی، زبانی و… از شعر زمانِ خودش داشته باشد و با شعرِ خود بتواند آن را بهتر به نمایش بگذارد، به ذاتِ هنر و خصوصاً شعر بیشتر نزدیک میشود. این سخن به این معنا نیست که شاعر، مثلاً در قرن حاضر، تنها به سرودن شعر سپید یا نیمایی بپردازد به این دلیل که قالب و گونۀ شعریِ نزدیکتر به زمانِ اوست و از سرودن غزل و قصیده و قطعه و مسمط و دیگر قوالب و گونههای ادبی دوری کند! نه ابداً؛ منظورْ مرز بین کهن و کهنه سرودن است. همچنان عدهای در قالبهای کلاسیکْ آثاری را میسرایند که از هر شعر سپیدی بهروزتر، همسوتر و نزدیکتر به زبان و فرمِ زمانِ خودشان است. برای مثال این ابیات مثنوی سیدحسن حسینی را ببینید:
این زمان شلاق بر باور حکومت میکند/ در بلاد شعله، خاکستر حکومت میکند
تیغ آتش را دگر آن حدّت موعود نیست/ در بساط شعلهها آهی به غیر از دود نیست
دود در دود و سیاهی در سیاهی حلقه زن/ گِرد دلها هالههایی از تباهی حلقه زن
اعتبار دستها و پینهها در مرخصی/ چهرهها لوحِ ریا، آیینهها در مرخصی[۴]
یا این ابیات از غزل حسین منزوی:
دورانِ شکوهِ باغ از خاطرمان رفته است/ امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم
دردا که هدر دادیم آن ذاتِ گرامی را/ تیغیم و نمیبریم، ابریم و نمیباریم
ما خویش نداستیم بیداریمان از خواب/ گفتند که بیداریم! گفتیم که بیداریم!
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته/ امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم[۵]
و بسیاری از این دست موارد که مضامینِ متعالیِ اجتماعی و عاشقانه و عارفانه در قالبهای کلاسیک و کهنْ توسط شاعران همچنان با کلمات و ترکیبات تازه و بدیع به رقص میآیند و چشمها را خیره میکند؛ امّا در آن سوی این اتفاق، عدهای هنوز با محتسب و واعظ و لعل و… به فکر چینش کلمات و از نو سرودنِ مضامین تکراری هستند. مَخلص کلام اینکه “شعر و شاعر باید زبانِ زمانِ خودشان باشند.”
۲. مکان: به معنای فضا و منطقهای که شاعر با شعرش برای خود میسازد، آنچه که میتواند بهعنوان بخشی از امضایِ شاعر در اثر او از آن نام برد، نقطهای که شاعر در شعر خود ایستاده و تنها متعلق به خودِ اوست، منظرهای که نه قبل از او و نه بعد از او کسی میتواند به ظرافت کلامش به نمایش در آورد. آنچه که امپراطوری شعرش را در آن تشکیل میدهد و از آن نقطه، که مربوط به نوعِ خاصِ جهانبینیِ اوست، تمام اتفاقات پیرامونش را با نگاه شاعرانه از نظر میگذراند تا به کشف تازۀ خود برسد. اکثراً شاعرانی که جای خود را در شعر پیدا کردند، نادرهزمانِ خود شدند. هرچه دایرۀ نگاه شاعر مرزهای بیشتری از عواطف و تخیلات بشری را در خود جای دهد، کیفیت کلام و نفوذ شعر او به همان اندازه در میان خواص و عوام گسترش خواهد یافت.
۳. فرهنگ: فرهنگ یا به معنایِ مورد نظر ما آنچه در جامعه خط قرمزهای فرهنگی مینامیم. خط قرمزهای فرهنگی را به دو شکل میتوان دسته بندی کرد:
الف. آنچه باید یا نباید گفت.
ب. آنچه نمیگذارند و نمیخواهند بگوییم.
در واقع، آنچه به صورت عُرف در رفتار و گفتارِ هنر وجود دارد و به صورتِ قانونی نانوشته، خارج از دایرۀ معنایی و مفهومیِ ذات هنر است. مواردی چون ترویج خشونت، دروغ، حسادت، کبر و… هرآنچه که از ازل تا ابد و از منظر تمام جوامعِ بشری و اندیشههای انسانی خارج از دایرۀ اخلاق و انسانیت است را در زُمرۀ “نباید گفت ها” قرار میدهیم و متضاد این موارد همچون دوستی، صلح، آرامش، حقیقت و… در دایرۀ “باید گفت ها” قرار میگیرد. این ابتداییترین وظیفۀ شعر و شاعر در قبایل هنر است؛ اما وظیفۀ دومْ شناخت نبایدهایی است که نه از عُرف جامعه بلکه بهواسطۀ هجو و یا به خطر افتادنِ جریانهای زر و زور و تزویر بهعنوان خط قرمزهای مصلحتی، سفارشی و فرمایشی معرفی میشود. اینجاست که هنرِ هنرمند بالاتر از هرگونه محدودیتهای ساختگی است؛ آنچه او را از جریانهای شبه روشنفکرانۀ افراطیِ خواص، و تحجر و تخدیرِ عوام جدا میکند شناخت چنین مرزهایی است. برای مثال، حافظ در قرن ششم با زبان رندانۀ خود چنین با تزویر برخورد میکند:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند/ چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس/ توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند…[۶]
و نیز ایرج میرزا اینگونه تزویر و عوامزدگی را هجو میکند:
در سردر کاروانسرایی تصویرِ زنی به گچ کشیدند/ ارباب عمائم این خبر را از مُخبر صادقی شنیدند
گفتند که وا شریعتا خلق، رویِ زن بی نقاب دیدند/ آسیمه سر از درونِ مسجد تا سردر آن سرا دویدند…[۷]
و همچنین اخوان ثالث اینگونه از تزویر به تنگ میآید و سخن میراند:
پهلوانِ هفت خوان اکنون
طعمۀ دام و دهانِ خوانِ هشتم بود
و میاندیشید
که نبایستی بگوید هیچ
بس که بی شرمانه و پَست است این تزویر!
چشم را باید ببندد، تا نبیند هیچ
بس که زشت و نفرت انگیز است این تصویر…[۸]
در اینجا مسئلۀ آشکار این است که ارزشهای اخلاقیِ این سه شاعر در سه دورۀ مختلفِ تاریخی، تغییری نکرده و تزویر، بهعنوان رذیلتی اخلاقی، همچنان مورد تکفیر قرار میگیرد؛ جالب توجه این که هرسه یک معنا را در نظر داشتهاند ولی با جهانبینی، زبان، اسلوبها و ظرفیتهای فرهنگیِ زمان خود قلم زدند، اهرمهای فشار باعث نشده است شاعر سکوت کند و از آنچه مورد نقد اوست، سخنی به میان نیاورد. قرنهاست که جریانهای مزوّر همۀ تلاش خود را برای محکم کردن جای پای خود در ذهن عوام بهکار بستهاند، ولی شاعر و شعرِ او برای مقابله با این رذیلت اخلاقیْ تمامقد ایستاده است تا تبدیل به فرهنگ و هنجاری پذیرفتهشده نشود؛ تلاش او و هنرش همه در جهت آگاهی تودۀ عوامِ جامعه است. این تنها یک نمونه از هزار رذیلت اخلاقیای بود که شعر و شاعر، بهعنوان وظیفۀ هنری، به فراخور زمان خود از آن سخن گفتند؛ و همین دلیلِ کیفیتِ شعر آنها و ماندگاریِ این شاعران است.
پس از شناخت شعر، میتوان با این سه ویژگیِ “زمان” یا درهم تنیدگیِ شاعر با روزگارش، “مکان” یا وسعت جهانبینیِ شاعر نسبت به اتفاقات پیرامونش و “فرهنگ” آنچه میزان آگاهی و توانایی شاعر در تحلیل نیازها، ضعفها و قوّتهای اخلاقی و رفتاری جامعۀ اوست تا به نمایش بگذارد، عیار و امتیاز شعر و شاعرش را مشخص کرد…
[۱]. تحلیل وزن شعر عامیانه فارسی. امید طبیب زاده. نشر نیلوفر
۲. همان، ۴
۳. هنوز هم ما با این بیت سعدی از صلح سخن میگوییم: بنی آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند…
۴. سفرنامۀ گردباد. سیدحسن حسینی. نشر انجمن شاعران ایران
۵. از ترمه و تغزل. برگزیده شعر: حسین منزوی. نشر روزبهان
۶. دیوان حافظ براساس نسخه قزوینی-غنی. به اهتمام جهانگیر منصور. نشر دیدار
۷. دیوان ایرج میرزا. به اهتمام دکتر محمدجعفر محجوب. نشر اندیشه
۸. گزینه اشعار مهدی اخوان ثالث. نشر مروارید