بِسم الله الرّحمن الرّحیم
بی تو آرامنشدم
بی تو ای عشق دلم لحظه ای آرام نشد
به غم آغشته شد و فارغ از اوهام نشد
پشتِ دروازه یِ توفیق به امید وصال
ماندم امّا خبر از پرتوِ الهام نشد
اَرغوانم به چمن جامِ عقیقی نَسِپرد
گندمِ باغچه ام خوشه سرانجام نشد
کفترِ تیز پَرم ، از قفس آزاد نشد
مفسدِ شهرِ دلم ، عاقبت اعدام نشد
گفت معشوق که مشتاق ترم بهرِ وصال
مشکل آن ست که از سوی تو اقدام نشد
قصرِ دل منزلِ یک دلبرِ تنهاست ولی
دلِ دنیا زده معطوف به اِحرام نشد
هر که در گردنه یِ عشق خطر را نَخرید
فاتحِ قلّه نشد ، لایقِ اِکرام نشد
شاعر ✍ علی باقری