آهوی دشت و دمن، در پی نخجیر نباش
از من و عشق من و زندگیت، سیر نباش
مثل نادر شو و هندوی سر زلفی گیر
عاشق لعل لبش، عاشق کشمیر نباش
هر سکانسی که تو دیدی، همه را دور بریز
محو زیبایی این، جلوه و تصویر نباش
با همان گیس سیاه و با همان، بافه ی ناز
روی دست و دل من، باز تو زنجیر نباش
چون پلنگی که ز جان، عاشق مهتاب شده
اینقدر زجر نکش، پای دلت گیر نباش
مثل چنگیز مغول، باز نیا نیشابور
عاشق خنجر تیز و لب شمشیر نباش
چندوجهی شده، اشعار من و حرف غزل
اهل تأویل نباش، یا پی تفسیر نباش
خلق و خویم، شده مانند دوتا کرکس زشت
جان من، حرف نزن، در پی تغییر نباش
ببر مغرور مرا، کنج قفس له کردی
لااقل عشق دلم، عاشق آن شیر نباش
همچو تیمور نیا، شهر دلم شیراز است
باجخواهی نکن و در پی تحقیر نباش
سر موقع برسان، بوسه ی گیلاسی خویش
عشق محبوب دلم، دور و کمی دیر نباش