باران گرفته بود و دلم پر گرفته بود
حال و هوای عاشقی از سر گرفته بود
در لابه لای خاطره های پریده رنگ
یک شعله یاد باز مرا درگرفته بود
صدها هزار حرف نگفته ولی سکوت
انگار یک بهانه دیگر گرفته بود
می شد که باز با پر احساس پر کشید
گویی خیال بال کبوتر گرفته بود
آیینه در تدارک یک احتمال بود
امید رنگ آبی باور گرفته بود
شعرم دوباره رنگ غزل می گرفت و دل
از من سراغ قصه بهتر گرفته بود