فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 16 دی 1403

پایگاه خبری شاعر

از آن خویش کنم من که جان دهم بستان

از آن خویش کنم من که جان دهم بـستـانکه ز آن خود نشنوی تو بـه حیله و دستـانبـدین صفت که ز سـر تـا قدم همه شکریحـلال بـادت شیری که خـوردی از پـسـتـانچه …

از آن خویش کنم من که جان دهم بـستـانکه ز آن خود نشنوی تو بـه حیله و دستـان
بـدین صفت که ز سـر تـا قدم همه شکریحـلال بـادت شیری که خـوردی از پـسـتـان
چه بـاشد ار بـه سر وقت من رسی وقتـیچـو مکرمان بـه سوی کلبـه تـهی دسـتـان
بــرون خـرام کـه تــا پــارسـای ثـابــت حـالفـدم درسـت نـیـارد نـهـاد چــون مـسـتــان
مـرا کـه دعــوی بــازار زهـد و تــقــوی بــودبه یک کرشمه چشمت تمام بشکست آن
من ضعیف چـه مرد غمت که بـازوی عشقبـه پـنجـه تـاب دهد دسـت رستـم دستـان
صلای عیش دهندم مرا که دل جایی ستچه جای رفتن بـاغ است و گشتن بـستـان
غـــلـــام نـــالـــه دیـــوانـــگـــان روی تـــوامخـوش اسـت زمـزمـه مـرغ در بـهـارسـتـان
گهی گهی دل من شـاد کـن بـه دشـنامیدعای خـسـرو مسکین بـدین قدر بـسـتـان

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج