از آن خویش کنم من که جان دهم بـستـانکه ز آن خود نشنوی تو بـه حیله و دستـانبـدین صفت که ز سـر تـا قدم همه شکریحـلال بـادت شیری که خـوردی از پـسـتـانچه …
از آن خویش کنم من که جان دهم بـستـان | که ز آن خود نشنوی تو بـه حیله و دستـان |
بـدین صفت که ز سـر تـا قدم همه شکری | حـلال بـادت شیری که خـوردی از پـسـتـان |
چه بـاشد ار بـه سر وقت من رسی وقتـی | چـو مکرمان بـه سوی کلبـه تـهی دسـتـان |
بــرون خـرام کـه تــا پــارسـای ثـابــت حـال | فـدم درسـت نـیـارد نـهـاد چــون مـسـتــان |
مـرا کـه دعــوی بــازار زهـد و تــقــوی بــود | به یک کرشمه چشمت تمام بشکست آن |
من ضعیف چـه مرد غمت که بـازوی عشق | بـه پـنجـه تـاب دهد دسـت رستـم دستـان |
صلای عیش دهندم مرا که دل جایی ست | چه جای رفتن بـاغ است و گشتن بـستـان |
غـــلـــام نـــالـــه دیـــوانـــگـــان روی تـــوام | خـوش اسـت زمـزمـه مـرغ در بـهـارسـتـان |
گهی گهی دل من شـاد کـن بـه دشـنامی | دعای خـسـرو مسکین بـدین قدر بـسـتـان |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج