آه ازین تـنگ قـبـایان شـده تـنگم دامانکه نه سـر ماند مرا در غم ایشـان نه امانلـب گـشـاینـد و نـبـاتـی نـدهنـدم، آریکـام خـود را نـتـوان یـافـتــن از خ…
آه ازین تـنگ قـبـایان شـده تـنگم دامان | که نه سـر ماند مرا در غم ایشـان نه امان |
لـب گـشـاینـد و نـبـاتـی نـدهنـدم، آری | کـام خـود را نـتـوان یـافـتــن از خـودکـامـان |
گر بـرم در بـرشان دست، بـدزدند اندام | سیم دزدی عجبی نیست ز سیم اندامان |
رخ چو آتـش بـنمایند و جگر پـختـه کنند | این دل پـختـه من سوخته شد زین خامان |
خسرو از بهر تو بدنام شد، از وی بگریز | نــیـکــنــامــی نــبــود در روش بــدنــامــان |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج