چون آخرین ستاره ی گمراه آسمان غلتیده ام به دامن بخت سیاه خویش از دیدگان کور شب افتاده ام چو اشک گم کرده ام درین شب تاریک ، راه خویش گاهی چو قطره ای که…
چون آخرین ستاره ی گمراه آسمان غلتیده ام به دامن بخت سیاه خویش از دیدگان کور شب افتاده ام چو اشک گم کرده ام درین شب تاریک ، راه خویش گاهی چو قطره ای که ز ابری فروچکد لغزیده ام ز دیده ی بی آرزوی بخت گویی سرشک ماهم و می افتمش ز چشم چون مرغکان گمشده نالند بر درخت تا آخرین پرنده ی شب دم فرو کشد بر می کشم به خواهش دل ، ناله های خویش من کیستم ؟ پرنده ی شب های بی امید سر داده در سکوت درختان ، صدای خویش گاهی صدای ریزش دل های عاشقم وقتی که با خیال کسی گفتگو کنند وقتی که خنده های خوش از گوشه های لب تک بوسه ها ی گمشده را آرزو کنند گاهی چو ناله ای که ز دردی خبر دهد پا می نهم به خلوت شب های آشنا گویی لهیب گریه ی باران مغربم کاتش زنم به خرمن آفاق بی فنا گاهی سرشک حسرت اویم که بی دریغ می ریزم از دو گوشه ی چشم سیاه او چون اشک شمع سوخته ، می افتمش به پای آزرده از ملامت تلخ نگاه او چون آخرین ستاره ی گمراه آسمان غلتیده ام به دامن بخت سیاه خویش از دیدگان کور شب افتاده ام چو اشک گم کرده ام درین شب تاریک ، راه خویش
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج