پرستش مددی
پرواز را باید بیاموزی که برخیزی
از شاخه ی خشکی که می دانی خطر دارد
این جاده ها هرچند محتاج میان بر نیست
گاهی برای سیر عرفانی خطر دارد
پرواز را از قاصدک باید بیاموزی
زیرا نگاه قاصدک آرام می لغزد
اینجا گسل ها جمله خاموشند پنهانند
اما دل من با تکانی ساده می لرزد
پیمانه ام لبریز از صدها غزل بوده است
وقتی غزالان بیشه ها را ترک می کردند
دیوانه ها وقت گریز اشک ها از من
جام تمام شیشه ها را ترک می کردند
من بودم و یک آسمان از بغض اطرافم
حجم گلویم را گرفته پاره می کردند
از هر طرف غمهای پی در پی نگاهم را
از حدقه تا دشت دلم آواره می کردند
من احتمال ساده ی باران شدم وقتی
با ابرهای تیره ، با خورشید رقصیدم
مست از ” پرستش ” در جنونی از عبادتها
پرواز را آموختم غم را نفهمیدم
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۸.۰۸
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران