محمد جوکار
واپسین حسم ، به حال اختناق افتاده است
شعر من در شعله های یک اجاق افتاده است
پیش چشمانش کم آوردم ، نمیدانم چرا
بین من با چشمهایش ، افتراق افتاده است ؟
کو کجا رفت آنکه احساس مرا فهمیده بود ؟
قسمتم در انزوای این اطاق افتاده است
روی امواج خیال و در بلاتکلیفی ام
زورق عشقی ، به گرداب فراق افتاده است
باز هم دلشوره و هرگز نفهمیدم چرا
نغمه های اشتیاق از اشتیاق افتاده است ؟
هرچه دوری میکنم از خاطرات خیس او
باز سرباز دلم در باتلاق افتاده است
خواب دیدم ، مثل ایام جوانی ، سادگی
چشم من بر دلبری سیمین ساق افتاده است
تا که او فهمید منهم عاشق چشمش شدم
لابلای بوسه ها ، فکر طلاق افتاده است !!
بغض دلتنگی مرا دست غزل هایم سپرد
نبض ها در واژه ای پر طمطراق افتاده است !!
انتهای این غزل ، چون قافیه کم آمده
کودک خاموش شعرم ، زیر طاق افتاده است
من نمیدانم چرا “یاس خیال “م عاقبت
در سراشیبی تند اتفاق افتاده است ؟
م.ج.یاس خیال 1395.02.24
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران