کریم لقمانی سروستانی
چه احساس گنگی به سینه خزیده
ازاین دردعشقی که دل را گزیده
تلمبار ماتم شده حال و روزم!
که این عشق بیهوده قلبم دریده
سرم لای دستان گره خورده دیگر
ورم کرده غمها ، به دورم تنیده
سفالی شکسته شدم کنج خلوت
ازاین سنگ عشقت که فکرم بریده
بیا بادل من کمی مهربان باش
ببین ، باد پاییز به قلبم وزیده!
چرامن بسوزم توپروانه گردی؟
مگرمن شروع ام به آخررسیده!؟
**==**==**
دلم یک کوچه ی بن بست میخواهد!
نباشدردپای عابری دیگر
روی ستگ فرش خلوت وساکت
تنهامادوتاباشیم
شب باشد
زیرنورمهتابی که میتابد به روی تو
ببینم قامت عریان چشمانت
وپنهانی
تماشای نگاه گرم تو باشم
اما ترس من این است
روبگردانی !
نبینم خنده های شیطنت آمیز لبهایت
زخمی شود احساس شیرینم
باردیگر حجم سنگین غم وغصه
مهمان دل ویرانه گردانی
s@rv
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران