پرنده هاي بهار مهاجر برگشتند (مجيد عزيزي)
عنوان : پرنده ها
شاعر : مجيد عزيزي
پرنده هاي بهار مهاجر برگشتند
ولي به مبدأ شان بي قرار برگشتند
تير نبود كه اين بار اره برقي ها
دوباره تشنه به خون چنار برگشتند
درختها همه تابوت شد، به راه افتاد
نشانه هاي تمدن به غار برگشتند
شروع تازه اي از عصرهاي يخبندان
شبي تمام كرات از مدار برگشتند
تفنگ ها همه آدم شدند و آدم ها
به اتفاق به عصر شكار برگشتند
شكست رابطه هايي كه بين دنيا بود
شكست، حرمت انسان شكست، تنها بود
جهان فلسفه بافي، جهان سردرگم
معادلات«انشتين» در«ابر انسان»
جنازه هاي ورم كرده بود در باران
صداي چكمه زمين را تكان تكان مي داد
صداي خرد شدن هاي استخوان مي داد
بدون عقربه به جا مانده بود در هر روز
زمان يخ زده در كوره هاي آدم سوز
***
چقدر غربت انسان شدن غم انگيز است
چنين له شده در زير چكمه ناچيز است
چقدر خنده ديوانه ها پر از درد است
چه ديده اي كه بفهمي چهان چه نامرد است
هنوز جاده به جايي نمي رسد اينجا
هميشه رود به مرداب رفته تا دريا
به جاي مرگ، فقط زنده مانده ايم عمري
براي مرگ فقط زنده مانده ايم عمري…
منبع : مجموعه ي شعر شماره اي كه از پلاك افتاد، به اهتمام دبير خانه ي شعر دفاع مقدس استان لرستان