فاطمه خواجویی راد
پاییز
ازشانه های آسمان فریاد می ریخت
“جیغ بنفش “ابر هاراباد می ریخت
هر شب شبیه سایه ی شب گرد یک روح
بر شاخسار ساقه ها بیداد می ریخت
سیگار غم را می کشید هر ساقه ی خشک
پتک ِتبر بر شاخه ی شمشاد می ریخت
مرگ ِتمام غنچه هاومجلسی ختم
با دست های سرخ ِخود صیاد می ریخت
شد خش خش ِفصل خزان در خواب شیرین
صدها بهار ِبی خزان فرهاد می ریخت
قطعن خزان ،پاییز ،یک قصه ی گرم
از برف های سبز ِتر ،بر یاد می ریخت
پاییز مان سبز است از صبحی دلنگیز
از باغ فرداهایمان خرداد….می ریخت
**
غزل روشن کنم از چشم پاییز
چراغ واژه ها شد سهم پاییز
طلو ع ِدست هایی پر تبسم
بپوشاند به شادی خشم پاییز
گلویم از قناری چنگ می زد
به آهنگ ِغریب رسم پاییز
امانت می دهی یک شب دلت
که تنها شد دلم از وهم پاییز
به میلاد دو چشمانت قسم که
دلم روشن شود از نظم پاییز
به زیر ِماهتاب هر نگاهت
بریزد چشمه های گرم پاییز
قیامت می کند با قامتی خشک
قنوت برگ های نرم ِپاییز……..
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران