مرتضی برخورداری
با تب فاصله ها چهره برافروخته ای
شمع جان را به هواداری دل سوخته ای
عرق از شرم به پیشانی راه آمده است
بس که اندوه خوران دیده بر او دوخته ای
محتکر خوانده تو را سینه و این نیست عجب
زان همه آه جگر سوز که اندوخته ای
ای که مجنون بیابانی وگه کوهکنی
آخر این رسم وفا را زکه آموخته ای
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران