پرستش مددی
زدی زخمه بر قامت استوارم ، و نالان شدم
و در یادها گم و در خاطراتم پریشان شدم
چو برگى هراسان که از شاخه ی خشک افتاده است
میان غم و غصه هایم ، غریبانه حیران شدم
چه شبهای تاری ، که با یاد تو زخمه بر دل زدم
هوس سر کشیدم بیکباره و وصل جانان شدم
زدم نقش نرگس بر آن دیدگان پر از مستی ات
و با نغمه های دو صد چنگ تو ، همچو مستان شدم
خطا کردى و در سحرگاه ناکامی ام گم شدى
ولی با نوایم ، دوای دل دردمندان شدم
شدم شمعی و تا سحرگه ز سوز دلم سوختم
و زد شعله بر قامتم ، چون ستاره فروزان شدم
کسى محرم رازها و انیس دل من نشد
مرا غرقه در اشک کردى و اینگونه گریان شدم
در این دامگاه بلا ، عمر من بی اثر گشته و
ز شب تا سحرگاه ، در انتظارت ، غزلخوان شدم
پرستش مددی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران