اعیان و عرصه با مهرت سپرده ام
مالک تویی کنون در ملک خود در آ
از جان به راه تو فرشی فکنده ام
نفس معامله سودی دو سر نمود
تو صاحب دل و من دل خریده ام
تردید و شک نکن در عشق ماه خود
تا من حضانتش ، از شک بریده ام
دردی که سر رسید باید ادا کنی
در عشق ، دیرکرد ، اصلاً ندیده ام
چشمان فلسفی رکنِ نگاه توست
در حکمت نظر ، حِکمَش بدیده ام
جنس خیال تو از چیست ؟ خود بگو
از عقل ، یا ز دل ، واقعاً ، بریده ام
در پاسخ سؤال ، گَشتند همه خموش
من در جواب آن شعری نوشته ام
تو تکّه ای از آن ، ماه مُنوّری
آن را ، ز نور در ، کلامت چشیده ام
هستی ما چنان ماشین کودکی است
از دید ما مزاخ ، جِدی به کودکم
ما چون صدای نی ،دائم به هست ونیست
از این دمادم اش ، حادث گهی عَدم
این عطر و بوی عشق ، وین رقص وژگان
آری مسلم است ، بر صاحب قلم
جوهر روان شدی ، برسینه قلم
از آتش درون ، آمد به کاغذم
اکنون تولد است ، فردا پگاه مرگ
فرقی نمی کند ، راهی که رفته ام
شاعر ودودخواه
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو