غزل یک
سوژه ی زیبای اشعار زمینی آسمانی
یار یک شاعر شدن سخت است…آیا میتوانی ؟
یار یک شاعر شدن سخت است بی تردید…آری
دوست دارم از همین اول حقیقت را بدانی
روح من مانند اشعارم همیشه بیقرار است
روح من هم همدلی می خواهد و هم همزبانی
آشنایم با تمام کوچه های شهر غربت
نام من این است: ” تنهایی ” … نشانم : “بی نشانی “
آشنا با هفت پیچ انزوای منزوی ها
با نگاه بهمنی … با بغض های بهبهانی
دود سنگینی گرفته قامت میخانه ها را
داش آکل کو ؟ کجا رفت آن مرام پهلوانی ؟
یک غزل خواندم که هم بغض غزلهایم بمانی
یک دو بیتی کفته ام تا یک نفس دشتی بخوانی…
در نگاه من خدا با دستهای خود نوشته:
شاعری…تلفیقی از ابلیس با پیغمبرانی !
غزل دو
دست از حنا ، با پلک های مرمری رقصید
آن گندمی با دیده ای خاکستری رقصید
“سرکنگی” اش آغاز شد ، انگار دریا هم
دیوانه شد ، با موج هایش بندری رقصید
او راه و رسم رقص خود را خوب می دانست
با چادری دور تنش ، بی روسری رقصید
انگار رقصش هم سرشتی آسمانی داشت
چون پا به پایش یکنفس حور و پری رقصید
نظم و نظام کهکشان ها را به هم می ریخت
خورشید من رقصید و دورش مشتری رقصید
می خواستم در یک غزل وصفش کنم ، دیدم:
حتی قلم از شوق این خوشباوری رقصید
شاید که حس می کرد من” سرحدی “ام ، آری
پس با تمام شیوه های دلبری رقصید
شاید برای غربت چشمان یک شاعر
شاید به شوق شعر های دیگری رقصید
۱)سرکنگی : به لرزیدن شانه ها در رقص بندری می گویند .
۲) سرحدی : اصطلاحا بندری ها به کسانی که بندری نیستند اما در بندر عباس زندگی می کنند سرحدی می گویند .
غزل سه
اگر چه دل بریدی از همه وابستگی هایت
تو را می خواهم آری ، با تمام خستگی هایت
تو را می خواهم و در زیر لب همواره می خوانم
که روزی یاد خواهی کرد از دلبستگی هایت
تو لیلا نیستی ، تلفیقی از ویسی و رودابه
که حتی عشق اذعان کرده بر شایستگی هایت
ذلیخای زمان ، عریان بیا ! تا تهمت تاریخ
ببیند یوسفی را تشنه ی وارستگی هایت
تو جان شعر هستی از غزل تا شکل نیمایی
که تکراری نخواهد بود در پیوستگی هایت
غزل چهار
برای کودکان سیگار فروش
آن سوی شیشه ، کودکی با حرف تکراری
“آقا ؟ شما سیگار می خواهی ؟ خریداری ؟ “
” یک نخ بخر، پنهان نکن ، من خوب می دانم
مانند این مردم شما هم اهل سیگاری “
من در میان چشمهایش خیره اما او
در انتظار اینکه شاید بشنود آری
بر صورتم جاپای تیغ و عطرخوشبویی ست
بر صورت او کرت هایی از عرق جاری
یک شیشه ، تنها فاصله بین دو دستی که
نان خورده است و نان درآورده به دشواری
ناگاه فریادی مرا میگیرد از من ، های
آقا کجایی ؟ خواب هستی یا که بیداری ؟
اینبار دختر بچه ای با طعنه میپرسید
چیزی نمیخواهی ؟ شما هم پول کم داری؟
پاسخ ندادم دخترک با خنده ی تلخی
گفت : ای برادر جان رهایش کن ، سرکاری
غزل پنج
اینجا بمان ٬ تمام جهان عاشقت شدند
تنها نه من ٬ زمین و زمان عاشقت شدند
ای بره ی سفید ! به غیر از شبان تو
یک گله گرگ ٬ زوزه کشان عاشقت شدند
منصور ها به شوق تو بالای دار ها….
رفتند و با صدای اذان عاشقت شدند
سنتور و نی ٬ تنبک و دف ٬ مست میزنند
” ماهور” و ” شور” و ” جامه دران ” عاشقت شدند
در ” رودکی ” و ” کلهر ” و ” لطفی ” نشسته ای
چنگ و کمانچه ٬ تارزنان عاشقت شدند
حتی خدایگان به تنت غبطه می خورند
آیات در یقین و گمان ٬ عاشقت شدند
از ” منزوی ” : جنونی و از ” آتشی ” : شکوه
کینگونه مات ٬ منتقدان عاشقت شدند
ای جوهر اصیل ترین شعر های ناب
برگرد ٬ شاعران جوان عاشقت شدند