دستم بگیر، که بیتو دل غرق خون شد
هر لحظه بیتو مرثیهی واژگون شد
در جمعه غروبیست که غم میبردمارا
غم هم آن غروب، شکسته و خسته چون شد
بیتو، وجود من شده تابوت پوچان
روحی که در حصار زمان، سرنگون شد
ای موعودی که آمدنت فتح زندگیست
بی تو، تمام عمر من افسردهگون شد
ای آن که با نگاه تو خورشید سرزند
برگرد تا که این همه غم سرنگون شود


