با نامِ او که نامَش ؛ تعبیرِ نابِ عشق است
آن حضرتی که تنها ؛ عالیجنابِ عشق است
در جانِ عاشقانش ؛ جاریست مثل یک رود
او جلوه ای نهان است، چون درحجابِ عشق است
از سرنوشت و تقدیر ؛ هرگز نباش ، دلگیر
چون هر چه او بخواهد ؛ فصل الخطابِ عشق است
از قاضیان نپرسید ؛ احوالِ مجرمان را
جُرمِ من از نخستین ؛ روز ارتکابِ عشق است
ظاهر پرست بودیم ؛ در انتخابِ معشوق
غافل از اینکه شاید ؛ ظاهر، « سَرابِ » عشق است
با عقل در جدال است ؛ دل در مَصافِ تصمیم
مغلوب میشود عقل ، دل در رکابِ عشق است
با عشق، هر که باشد ؛ در اوجِ شادمانیست
دِلمُرده است هر کس ؛ در اجتنابِ عشق است
آرام میشود دل ؛ با یادِ « حضرتِ دوست »
این حال، بی سبب نیست ؛ این انقلابِ عشق است
« مهران » در این ضیافت ؛ مدهوشی ات مبارک
صَد شُکر، چون که جانت ؛ مست از شرابِ عشق است.
2
اگر به کُنجِ خرابات ، مَستِ مستی ، باش…
اگر که مَردِ خدا ، یا که بُت پرستی ، باش…
اگر که پاک و مُنَزَّه ، اگر که زشت و پلید ؛
فقط تو را به مرامت همان که هستی باش.